شب های روشن، فئودور داستایفسکی
Adminstartor | يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ق.ظ
معرفی داستان
متشکرم، برای این عشق سپاسگزارم. مهر شما در حافظه ی من حک شده است، مثل خواب شیرینی که مدتها بعد از بیداری در ذهن باقی میماند.
شبهای روشن با اتفاقی ساده شروع میشود و در شب چهارم نیز به اتمام میرسد. و صبح روز پنجم اینچنین آغاز میشود: شبهای روشن من آن روز صبح به آخر رسید. هوا خوب نبود. باران میآمد و صدای قطرههایش بر شیشههای اتاقم غم انگیز بود. اتاقم تاریک، و بیرون اتاق گرفته و محزون. سرم درد میکرد و گیج میرفت و تب خرده خرده همه اعضایم را فرا میگرفت.
- ۰ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۲