خیابون ، شور و تلاش زندگی

پایگاه اطلاعات علمی ، فرهنگی ، تجاری

خیابون ، شور و تلاش زندگی

پایگاه اطلاعات علمی ، فرهنگی ، تجاری

خیابون ، شور و تلاش زندگی

ضمن خوش آمدگویی به دوستان و میهمانان گرامی به اطلاع می رساند در این سایت اطلاعات بروز علمی ، تجاری ، فرهنگی و هنری در زمینه های مختلف عرضه گردیده و گفتمان های مربوطه در این مکان پیگیری و به بحث گذاشته می شود.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
نویسندگان
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات

نبرد مرو - جنگ شیبک خان ازبک و شاه اسماعیل صفوی

Adminstartor | پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۶ ق.ظ

ظاهراً شیبک خان پس از جنگ بادغیس، نامه‌ای به شاه اسماعیل یکم صفوی فرستاد و از پیروزی خود بر تیموریان و تسخیر فرارود خبر داد. شاه اسماعیل هم در مقابل از پیروزی خود بر علاءالدوله خبر داد و از او خواست که خراسان را واگذارد و هدایای با این بیت برای او فرستاد:

درخت دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد نهال دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

پس از آن نامه‌های غیردوستانه‌ای میان دو طرف ردوبدل شد. در پاسخ این نامه، شیبک خان به شاه اسماعیل می‌گوید که بهتر است پیشه پدری خود (درویشی) را دنبال کند و در پی کار خاندان مادری خود (پادشاهی) نباشد. چون شاه اسماعیل از طرف مادری به آق‌قویونلوها و اوزون حسن می‌رسید، شیبک خان این موضوع را به او یادآور شده بود؛ و برای اینکه شاه اسماعیل کار پدری‌اش را به یاد بیاورد، تحفه، عصا و کجکولی (وسایل درویشی) را برای او می‌فرستد؛ با این بیت:

امور مملکت و مُلک خسروان دانند گدای گوشه‌نشینی تو حافظا مخروش

و در پایان به شاه اسماعیل می‌گوید: «و اگر پای در سایه سلطنت گذاری از سر باندیش»:

عروس مُلک کسی در کنار گیرد تنگ که بوسه بر دم شمشیر آبدار زند

شاه اسماعیل در پاسخ می‌گوید «اگر هر پسری را کار پدر کردن لازم بودی، همه فرزندان آدمند، همه را کار نبوت بایستی کرد و اگر پادشاهت البته به میراث بودی از پیشدادیان زیاد آمده به کیان نرسیدی و به چنگیز خود کی و به تو خود از کجا؟». سرانجام شاه اسماعیل اعلام می‌کند که برای جنگ آماده‌است.

در نامه بعدی در سال ۸۸۷ خ. (۹۱۴ ق)، شیبک خان با لحن جنگجویانه‌ای، شاه اسماعیل را به خاطر اختیار مذهب شیعه سرزنش می‌کند و از او می‌خواهد که دست از این مذهب بردارد، وگرنه به ایران خواهد تاخت و حصار اصفهان را با خاک یکسان خواهد کرد:

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر برنا را

در سال ۸۸۸ (۹۱۵ ق) ازبکان از گرفتاری شاه اسماعیل در شروان و سرکوبی شیخ شاه استفاده می‌کنند و به کرمان یورش می‌برند. شاه اسماعیل پس از آگاهی از این رخداد، قاضی ضیاءالدین نوراللّه عیسی را برای گفتگو پیش ازبکان می‌فرستد، اما نتیجه‌ای به دست نمی‌آید و ازبکان به تاخت و تاز بیشتری می‌پردازند.

شاه اسماعیل این بار شیخ محی‌الدین احمد - مشهور به شیخ‌زاده لاهیجی - را با نامه‌ای به نزد شیبک خان می‌فرستد. او در به خرده‌گیری‌های شیبک خان نسبت به مذهب شیعه پاسخ می‌دهد، اما شیبک خان برآشفته می‌شود و شیخ‌زاده لاهیجی را با نامه اهانت‌آمیز و جنگجویانه به همراه کمال‌الدین حسین ابیوردی - فرستاده شیبک خان - به پیش شاه اسماعیل می‌فرستد.

شیبک خان در این نامه، از شاه اسماعیل با عنوان «اسماعیل داروغه» یاد می‌کند و از پهناوری قلمروی خود و شمار فراوان فرماندهان سپاهی خود سخن می‌گوید و می‌گوید که قصد دارد که به زیارت مکه و مدینه برود و اسماعیل باید راه‌های ایران را برای عبور او بازسازی کند و به نام او سکه بزند؛ با این بیت:

ما را طمع به مُلک عراق خراب نیست
تا مکه و مدینه نگیرم، حساب نیست

شاه اسماعیل هم در پاسخ او می‌گوید که قصد زیارت حرم علی بن موسی‌الرضا در مشهد را دارد و در سر راه با او دیدار خواهد کرد.

سرانجام شاه اسماعیل آماده جنگ می‌شود و در پاییز ۸۸۹ (۹۱۶ ق) از راه سلطانیه رهسپار ری شده و از آنجا به دامغان می‌رسد. حاکم دامغان، احمد سلطان ازبک که داماد شیبک خان است، می‌گریزد و خواجه احمد قنقرات از سرداران شیبک خان به خوارزم می‌شتابد. فرمانداران و گماشتگان شیبک خان که در دژهای سرراه بودند، پراکنده می‌شوند و فرمانداران ولایت‌های گرگان و ممالک خراسان با پیشکش‌های فراوان در چمن بسطام به نرذ شاه اسماعیل می‌روند و پس از اینکه مورد محبت او قرار می‌گیرند به مناطق خود بازمی‌گردند.

در آن هنگام که آبان ۸۸۹ (رجب ۹۱۶ ق) بود، شیبک خان در هرات به سر می‌برد و چون خبر حرکت شاه اسماعیل را شنید به مرو گریخت. در پی او حاکم هرات نیز به مرو فرار کرد و از میان مردم ترکستان و طایفه ازبک، غیر از خواجه خرد، کسی در هرات باقی نماند که او هم در دژ اختیارالدین متحصن شد.

هنگامی که شاه اسماعیل به کنار رودخانه توس رسید، گروهی از سپاهیانش را برای گرفتن دژهای خراسان تعیین کرد و خود به زیارت حرم علی بن موسی‌الرضا در مشهد رفت و سپس در چهارباغ مشهد ساکن شد. پیشتازان لشکر قزلباش، چند تن از اعیان دشمن را از پیرامون جام و لنگر گرفته و پیش او آوردند. آنان گفتند که شیبک خان به مرو گریخته و کسی از مخالفان در هرات نمانده‌است.

شیبک خان ازبک پس از ورود به مرو، دژ آنجا را آماده دفاع کرد و ایلچیانی به سوی بخارا و فرارود فرستاد تا از عبیدالله خان و سایر خانان و سلاطین چنگیزی یاری بخواهد. شاه اسماعیل رهسپار مرو شد، در سرخس مردم اظهار فرمانبرداری کردند.

شاه اسماعیل، محمد دانه بیگ افشار را به فرماندهی پیشانی (طلایه، مقدمه) سپاه برگزید و او را پیشتر روانه ساخت. شیبک خان نیز گروهی از سپاهیان نیرومندش را برای رویارویی با آن‌ها گسیل داشت. در نزدیکی روستای طاهرآباد آن دو گروه با هم جنگیدند و با اینکه محمد دانه بیگ افشار کشته شد، ولی ایرانیان بر ازبکان پیروز شدند و سایر آنان را به شهر مرو راندند.

در همین هنگام شاه اسماعیل به آنجا رسید و گروهی از سرداران نامدار و سربازان قزلباش به سوی قلعه یورش بردند. شیبک خان نیز گروهی از لشکریان فرارود را به استقبال آن‌ها فرستاد و عده‌ای از هر دو طرف کشته شدند و مدت هفت روز جنگ ادامه داشت تا اینکه شیبک خان مقرر کرد که سپاهیان ازبک در دژ بمانند و تا آمدن خانان چنگیزی از شهر بیرون نیایند.

هنگامی که شاه اسماعیل فهمید که شیبک خان در انتظار لشکریان فرارود است، تدبیری اندیشید. او به ظاهر دست از محاصره مرو برداشت و یکی‌دو کوچ از آنجا عقب نشست و در روستای محمودی در سه فرسخی شهر مرو اردو زد و با ارسال نامه‌ای به شیبک خان، اعلام کرد که قصد دارد در مناطقی از خراسان قشلاق کند و در آغاز بهار برای جنگ بازخواهد گشت. سپس شاه اسماعیل، امیر بیگ موصلوی مُهردار را با سیصد سوار در سرپل رود محمودی گذاشت و به او دستور داد که به محض دیدن سپاه ازبک، پا به فرار بگذارد و به خود را به پادشاه برساند. سپس شاه اسماعیل خود رهسپار تلختان شد.

شیبک خان پنداشت که در نبود شاه اسماعیل، در آذربایجان شورشی رخ داده‌است و شاه برای فرونشاندن آن رهسپار آذربایجان شده‌است. با وجود این شیبک خان احتیاط کرد و دو روز از شهر بیرون نیامد و با سردران خود به مشورت پرداخت. قنبربی از سرداران ازبک پیشنهاد کرد که بهتر است که تا آمدن سپاهیان کمکی از فرارود منتظر بمانیم؛ ولی شیبک خان به تحریک سخنان همسرش - مغول خانم - با بهادران ازبک از دژ بیرون آمد و در پی سپاهیان ایران رفت.

امیر بیگ موصلوی مُهردار همانگونه که شاه اسماعیل دستور داده بود پا به فرار گذاشت. شیبک خان از دیدن گریز آن‌ها خوشحال شد و از سیاه‌آب گذشت و امیر بیگ موصلو به خراب کردن پل آن رود پرداخت.

در نزدیکی روستای محمودی چون شیبک خان، شاه اسماعیل و سپاهیانش را دید، متوجه شد که نیرنگ خورده‌است، اما به ناچار آماده جنگ شد. او دو تن از سرداران نامی خود را بر جناح‌های چپ و راست لشکر خود گمارد و خود نیز در میانه سپاه قرار گرفت. شاه اسماعیل نیز چنین کرد.

جنگ با یورش ازبکان آغاز شد. سرداران شیبک خان صفوف سپاه ایران را درهم شکستند و آنان را عقب زدند. در این هنگام شکست سپاهیان ایرانی نزدیک شده بود. شاه اسماعیل با دیدن دلاوری دو سردار ازبک و شکست جناحین سپاه خود، سخت به هیجان می‌آید و اللّه‌اللّه گویان به سپاه ازبک یورش می‌برد و سپاهیان ایران نیز به هیجان درمی‌آیند. با حمله شخص شاه، پیروزی ازبکان عقیم می‌ماند و جنگ به نهایت شدت خود می‌رسد. ازبکان از طلوع آفتاب تا اذان ظهر پایداری می‌کنند، اما سرانجام پیروزی قزلباشان نمایان می‌شود. ازبکان که دیگر تاب پایداری ندارند روی به گریز می‌نهند. ایرانیان به دنبال آن‌ها می‌روند و گروهی از آنان را می‌کشند.

ازبکان در حالی که از ترس جان، سراسیمه می‌گریختند به سیاه‌آب رسیدند و از آن عبور کردند اما بیشترشان غرق شدند. شیبک خان با پانصد تن از همراهانش به خرابه رسیدند که را خروج نداشت. عده‌ای از قزلباشان آنجا را محاصره کردند و به تیراندازی پرداختند. ازبکان از ترس گزند، بر روی هم می‌رفتند و می‌کوشیدند که از دیوار خرابه بالا بروند، ولی بیشترشان توسط سپاهیان ایران کشته می‌شدند و عده‌ای نیز در خرابه در زیر دست و پای آن‌ها و اسبانشان کشته می‌شدند، که شیبک خان هم به همینگونه کشته شد.

در این جنگ عده‌ای از مردم مرو کشته شدند. به دستور شاه اسماعیل، قنبربی و جان‌وفا میرزا از سرداران نامی ازبک که اسیر شده بودند و نیز ماموشی، قاضی منصور و همه سرداران و بزرگان ازبک را کشتند. میرزا محمدحیدر دوغلات می‌نویسد: «نه کسی دیده و نه کسی شنیده و نه تاریخ، جنگی را ثیت کرده که در آن این همه فرمانده سپاه کشته شده باشد».

به دستور شاه اسماعیل در میان کشته‌شدگان به جستجو پرداختند و پیکر شیبک خان را در خرابه یافتند - که در زیر دست و پای همراهانش خفه شده بود - و آن را نزد شاه بردند. هنگامی که شاه اسماعیل پیکر شیبک خان را دید از شدت خشم سه ضربه شمشیر بر شکم او نواخت و دو دستش را قطع کرد بعداً سر او را از تن جدا کردند و به دستور شاه پوست سر او را کندند و آن را نزد سلطان بایزید دوم عثمانی فرستادند. جمجمه شیبک را نیز با روکشی از طلا تزیین کردند، که با آن در مجلس شاه اسماعیل باده‌نوشی می‌کردند. خواجه محمود ساغرچی - وزیر شیبک خان - نیز در آن مجلس حضور داشت و شاه از او پرسید که آیا این سر را می‌شناسد؟ خواجه پاسخ داد «سبحان‌اللّه، چه صاحب دولتی بود که هنوز دولت در او باقی است که با این حال بر روی دست چون تو صاحب اقبالی است که دم به دم از آن بادهٔ نشاط می‌نوشد» شاه از گفته او خوشش آمد و وزارت ممالک کل خراسان را به او داد.

شاه اسماعیل فرمان داد که دست راست شیبک خان را نزد رستم روزافزون والی ساری و علی‌آباد مازندران ببرند. درویش بیگ یساول مأمور بردن آن شد و هنگامی که پیش رستم رسید آن دست را بر دامن او انداخت و گفت: «شاه می‌فرمایند گفته بودی که دست من است و دامن دولت شیبک خان. چون دست تو به دامن او نرسید، اینک دست شیبک خان و دامن نکبت تو» دربارهٔ تاریخ درگذشت شیبک خان این بیت گفته شده‌است:

آمد «کلاه سرخ» و عدم گشت خان ازو تاریخ فوت او ز قضا شد «کلاه سرخ»

  • Adminstartor

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی