تاریخ آریایی ها
آریا (سانسکریت: آ-ریا āˊrya، ایرانی باستانی: اَریا arya، پارسی باستانی: اَرییا ariya، اوستایی: اَیرییا airiia)،[۱] نامی است که به مهاجران هندواروپایی زبان که در طول هزاره دوم پ. م به فلات ایران و شبه قاره هند کوچ کردهاند، داده شده است. صورت اضافی جمع این واژه به صورت «آریانام» منشا نام کشور ایران است.[۲]
در دورههای گذشته چنین پنداشته میشد که سنسکریت نیای همه زبانهای هندواروپایی و هندوستان میهن اصلی اقوامی بوده است که به این زبان سخن می گفتهاند. از این رو، نام آریایی را بر تمام این اقوام اطلاق گردید. بعدها با نادرست دانستن این نظریه، این اصطلاح متروک شد. در سده حاضر با ظهور فاشیسم این اصطلاح در آلمان برای مدتی معمول گردید و با اطلاق آن بر اقوام ژرمنی، به آن رنگ نژادپرستانه زده شد. اکنون اصطلاح آریایی تنها برای اقوام هند و ایرانی که خویشتن را خود به این نام میخواندند، به کار میرود.[۳]
در ۱۸۵۸ م آدولف پیکتت مدعی شد که این کلمه با نام سرزمین ایرلند در ارتباط است. او همچنین aire، «آزاده»، خواه از طبقه اشراف و خواه از مردمان عادی و aircach از «طبقه اشراف» و «رهبر» در زبان ایرلندی را با اریه مربوط دانست، اما میان این کلمات و واژه آریایی ارتباطی وجود ندارد.[۴]
در حدود ۱٬۵۰۰ پیش از میلاد مهاجمان شمالی موسوم به آریاییها، تمدن دره سند را سرنگون مینمایند.[۵]
ریشهشناسی
در زبان اوستایی، در فرگرد یکم وندیداد اوستا به صورت اَئیرییانم وَئِجو (Airiianəm vaēǰō) «گستره آریاییهاً آمده و در یشت سیزدهم از مِهریشت (دهمین یشت از یشتهای اوستا) به صورت اَئیریو شایانا (Airyō šayana)» خانمانهای آریایی «آمدهاست. در فارسی میانه به صورت اِرانشَهر (Ērānshahr) و در فارسی نو به صورت ایران است. در سانسکریت، آریاورته (Āryāvarta)» مسکن آریاییهاً، سرزمینی باستانی در شمال هند بودهاست.[۶]
اوستا

در اوستا، ۶ جا از کلمه آریا به کار رفته است. «جایگان آریاییها» airyō. šayana (یشت ۱۰٫۱۴)، دربردارنده ۶ نام که ۴ تا آنها شناخته شده است: "iškatəm pourutəmča mourum hārōyum gaomča suγδəm xᵛāirizəmča “Iskata, Pouruta, Margu, Haraiva, Gava-Sugda, Hvārazm. کوه اَیریو خشوثه (یشت ۸٫۶) در ایران شرقی است: "yaθa tiγriš mainya-asǡ yim aŋhaṱ ərəxšō xšviwi.išuš xšviwi.išvatəmō airyanąm airyō.xsuθaṱ hača garōiṱ xᵛ anvantəm avi gairīm" = مثل تیر نوک تیزی که کماندار اِرِخشَ (آرش) پرتاب کرد، تیر تندرو، تندروترین آریاییها، از کوه اَیریو خشوثه به کوه خوَنوَنت. جنگل (رَزورا، razurā، یشت ۱۵٫۳۲) که vīspe.aire.razuraya نامیده شد، جایی که کَوی هئوسرَوو Kavi Haosravō، وایو Vāyu را کشت. نام چهارم اَیریَنِم وَئیجو (airyanəm vaēǰō، پهلوی زرتشتی: ایرانویچ) مکرراً در متون به کار برده شده و در متون سغدی مانوی و پارتی تورفانی به صورت اَریان ویجن (ʾryʾn wyžn) آمده است. در یونانی، هرودوت (۷٫۶۲) اظهار میدارد که مادیها اَریویی (Arioi) نامیده میشدند. استفاده یونانیان از Areia (لاتین Aria) برای پارسی باستان، هریوه، هریوه بلوچی، ارمنی هریو به احتمال زیاد باعث سردرگمی بود.[۸]
واژه اَی ریَهَ ariya- در گاهان دیده نمیشود و تنها در بخشهایی که با نام اوستای متأخر نامیده شده است، به ویژه در یشتها ظاهر میشود. در گاهان تنها به اَی ریَمَن airyaman- بر میخوریم که معادل آریامان ayamán ودائی است که همچنین در ابتدای دعای معروف اَی ریِمَه ایشو aryəmā išyō که در آن «اِیریمَن مطلوب» طلب شده است، دیده میشود.[۹]
زبان آریایی


آریایی آغازین زبان گروهی از مهاجران هندو اروپایی بود که در حدود هزاره ۳ ق. م از هم نژادان خویش جدا شدند و در دشتهای آسیای مرکزی رحل افکندند. در گذشتههای بسیار دور آریایی زبانها تماسهایی با بالتها، داکیهای-میسیهایها و اقوام فینو-اوگری داشتند.[۱۰]
پژوهش های ژنتیکی
در ارتباط با پیوندهای تباری ایرانیان با دیگر ملت ها پژوهش های جالبی صورت گرفته است. تارنمای اینترنتی «مجارتی رایتس» یا «حقوق اکثریت»، گراف جالبی را مشخصا پیرامون میزان خویشاوندی و شباهت ژنتیکی بیست و شش گروه جمعیتی انتشار داده که با تحقیق بر روی ده هزار نمونه ی واجد شرایط از بیست و شش ملیت مختلف در سال ۱۹۹۴ و به سرپرستی پروفسور «لوییجی س فورزا» از دانشگاه استنفورد به دست آمده و اطلاعات مهمی را در زمینه ی شباهتهای ژنتیکی ایرانیان با دیگر ملل نمایش می دهد.در این گراف از معیاری به نام «کین شیپ» یا خویشاوندی برای نشان دادن میزان شباهت یا اختلاف ژنتیکی کشورها استفاده شده و بر مبنای ضریب خویشاوندی ,میزان تغییرات فاصله ی ژنتیکی یا واریانس آن, اندازه شباهت یا اختلاف تباری ملتها را نشان می دهد.

مطابق با نمودار بالا, میزان اختلاف ژنتیکی میان مردمان دانمارک و انگلستان در حدود ۰٫۰۰۲۱ می باشد که نشان از شباهت این دو ملت دارد .(در نمودار با عدد ۲۱ نمایش داده شده/ کلیه ی ارقام نمودار در عدد ده هزار ضرب گردیده ) و این میزان قرابت نزدیکتر از میزان قرابت هشت نسل متوالی یا قرابت یک شخص با پدر پدربزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ اوست! همچنین میزان خویشاوندی میان بومیان استرالیایی با مردمان بنتو در آفریقا ۰٫۳۲۷۲ (در نمودار ۳۲۷۲) است که نشاندهنده ی بیشترین اختلاف تباری در گروههای مورد مطالعه است.
مطابق با این گراف نزدیکترین گروه به ایرانیان ,یونانیان هستند با ۰٫۰۰۷۰ اختلاف پس از ایشان به ترتیب ۰٫۰۱۳۳ مردمان ایتالیا و ۰٫۰۱۵۲ هندوستان , خاور نزدیک ۰٫۰۱۵۴ ,دانمارکیها ۰٫۰۱۷۹ و انگلیسیها ۰٫۰۱۹۷ قرار دارند و همینطور میزان خویشاوندی ایرانیان با زردپوستان ترک و اقوام تورکیک (با علامت اختصاری ان تی یو در گراف ) ۰٫۰۸۲۱ است که اختلاف زیادی را نمایش می دهد.

نکته قابل توجه در این پژوهش که توسط یکی از معتبرترین مراکز تحقیقات ژنتیک صورت گرفته مصری ها آفریقایی تبارها و عرب ها در گروه ژنتیکی یکسان قرار گرفته اند و مغولان ژاپنی ها کره ای ها و ترکان نیز در گروهی یکسان قرار گرفته اند.[۱۱]
ایرانویج
ایرانویج (اوستایی: اَریَنَ وَئیجَه (airyana waējah)،[۱۲] پارسی میانه: ایرانویج (ērānwēz)،[۱۳] سغدی مانوی: آریانا وَئیجه (airyana waējah)،[۱۴] پارتی: آریانویجن(ʾryʾnwyjn)[۱۵])، بر اساس اوستا (فرگرد ۱) ایرانیان باستان خاستگاه خود را اَیریَنِم وَیجَ مینامیدند که به معنی «گسترهٔ آریائیان» یا «سرزمین رودهای آریایی، چشمههای آریایی» است.[۱۶] این واژه بعدها در متون پهلوی تبدیل به ایرانویج (ērānwēz) شد. (ēr) به معنی «آزاده، شریف و اصیل» است. بنابر اوستا، نخستین مسکن اقوام آریایی است.[۱۷] درباره محل ایرانویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی آن را سرزمین صرفاً اساطیری دانستهاند. برخی نیز پیشنهادهایی برای جایگاه جغرافیایی آن ارائه کردهاند. محلهای پیشنهادی از خوارزم بر ساحل دریاچه آرال در شمال ازبکستان تا آذربایجان، یا تا جنوب یا شمال غرب افغانستان گسترده است. اخیراً فُگِلسانگ محل ایرانویج را شمال سرزمین باستانی سُغد، در شمال رود سیحون دانسته، اما بر پایه پژوهش ویتسِل، جایگاه ایرانویج ارتفاعات مرکزی افغانستان بوده است.[۱۸]
در وندیداد ۱، بند ۳و۴ آمده است: بهترین ناحیهای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما پتیاره آن زمستان دیوآفریده دهماهه و انواع مار پردار و بیپر است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد میگوید اگر سرزمینهای دیگر را نمیآفرید، مردم به ایرانویج میرفتند و جایی برای سکونت باقی نماند. در اساطیر ایرانی زمین به هفت پاره یا اقلیم بخش شد. اقلیم میانی خونیرَس نام دارد که به اندازه آن شش اقلیم دیگر است. ایرانویج در خونیرَس قرار دارد. اورمزد در ایرانویج چیزهای زیادی را آفرید. رودهای وه دائیتی، داراجه، گاو اِیوداد یا یکتاآفریده، گیومرث، کوههای ابرز و اوسِندام و راس و پل افسانهای چینوَد در آنجاست. نخستین حیوانات که دو گاو نر و ماده بودند و همه انواع گیاهان در ایرانویج آفریده شدند. ایرانویج امنترین جای خونیرَس است به طوری که وَرِجَمکَرد در آنجا ساخته شده است. سرور ایرانویج یکی از بیمرگان، یعنی ونجدبیش، است. زردشت در ایرانویج ظهور کرد. طبق روایات متاخر ایرانویج در آذربایجان است. میگویند خورشیده به اندازه ایرانویج است. در اعتقادات ایرانی، ایرانویج آرمانشهر ایرانیان است. در مینوی خرد، مشخصات این آرمانشهر بدین شرح آمده است و پیداست که اورمزد ایرانویج را از دیگر جایهای و روستاها بهتر آفرید و نیکیاش این است که زندگی مردم در آنجا سیصد سال است و زندگی گاوان و گوسفندان صدوپنجاه سال و درد و بیماری کم دارند و دروغ نمیگویند و شیون و مویه نمیکنند و دیو آز به تن آنان کمتر مسلط است و ده مرد از نانی که میخورند سیر میشوند و به هر چهل سال از زنی و مردی فرزندی زاده شود و قانونشان بهی و دینشان پوریوتکِشی است و چون بمیرند پارسایند و رد (سرور) آنان گوبدشاه است و از ایزادن سرور و پادشاهشان سروش است.[۱۹]
هفت کشور
به پندار آریاییها جهان به هفت بخش (پهلوی: kišvar، سنسکریت: dvīpa) تقسیم میشد و رشته کوهی دورادور آن را فرا گرفته بود. منطقه مسکونی عالم، یعنی جایگاه آریاییها که در آن نزد ایرانیان اَیرَیَنه وَیجه (ایرانویچ) و نزد هندیان آریا وَرته نام داشت، در سرزمین میانی قرار داشت. آنان معتقد بودند که کوهی بس بلند در میان این سرزمین قرار دارد.[۲۰]
در آغاز آفرینش مادی تیشتر بارانی انگیخت و آب سراسر زمین را گرفت. سپس زمین به هفت قسمت تقسیم شد. بخشی میانی، کشور خونیرَس (xwaēniraøa) در میان است و ایرانویچ (ایرانویژ)، سرزمین ایرانیان، در کشور خونیرَس قرار دارد. از میان این هفت کشور، خونیرَس از همگی بزرگتر و به تنهایی برابر شش کشور دیگر است. در شرق کشور ارزه (arəzahī)، در غرب کشور سوه (sawahī)، در شمال دو کشور وروجرش (wouru.jarštī) و وروبرش (wouru.barštī) و در جنوب دو کشور فرددفش (fradadafšu) و ویددفش (widadafšu) پدید میآیند. طبق بندهشن حدود هر یک از این هفت کشور به شرح زیر است: «از آنجا که خورشید به روز مِهِست برآید تا به روز کِه برآید، شرق، کشور اَرزَه است، از آنجا که به روز کِه برآید تا به روز کِه نشود ناحیهٔ نیمروز است، کشور فرَدَدَفش و ویدَدَفش است. از آنجا که به روز کِه در شود تا به روز مِهِست در شود، غرب، کشور سَوَه است. از آنجا که به روز مهست برآید تا به روز مهست درشود، شمال، کشور وروبَرشن و وروجرِشن است. چون خورشید برآید بر کشور ارزه و فرددفش و ویددفش و نیمی از خونیرس تابد. چون به آن سوی تیرگ در شود، بر کشور سوه و وروبرشن و وروجرشن و نیمی دیگر از خونیرَس تابد؛ هنگامی که اینجا روز است، آنجا شب است، زیرا به سبب کوه تیرگ است که شب پیدا شود. از کشور به کشور جز به اجازه ایزدان و ورجاوندی نشاید رفت. چنین گوید که میان ارزه و خونیرَس دریا است.»[۲۱]
پیش از مادها

آریاییها را به نام زبان فرضی مشترک باستانی آنان هند و ایرانی مینامند. زبان، دین و ساختار اجتماعی جامعه آنان در دورههای پس از مهاجرت حاکی از آن است که این اقوام در ابتدا قوم واحدی بودند. جدا شدن آریاییها از دیگر قبایل دامدار و اسکان نیافته هند و اروپایی باید پس از آغاز پراکنده شدن جمعی این قومها در نیمه دوم هزاره ۴ پ. م رخ داده باشد. مهاجرت اقوام هندو اروپایی که در فاصله هزاره ۵ تا ۳ پ. م در استپهای جنوب روسیه زندگی میکردند، احتمالاً به سبب افزایش جمعیت، ثروت (به ویژه احشام)، اختراع گردونه و ارابهٔ جنگی و استفاده از اسب برای سواری بود. این قومها با فرهنگ کورگان که از هزارههای ۵ تا ۳ پ. م در استپهای شمال دریای سیاه گسترش داشت، مربوط اند. هندو اروپاییها در جهات مختلف حرکت کردند و از هند تا ایرلند مسکن گرفتند. در طول هزاره ۳ تا اوایل هزاره ۲ پ. م گروه هندو ایرانی یا آریایی که شاخهای از قوم هندو آریایی بود، احتمالاً در آسیای مرکزی، یعنی حدوداً استپهای ایران شرقی در سُغد، خوارزم و بلخ باستان و مناطق مجاور آنها همچنان به زندگی مشترک خود ادامه میداد. باستانشناسان شوروی معمولاً قوم هندوایرانی را در کهنترین دورانهای آن با فرهنگ آندرُنُو که آثار آن در قزاقستان و جنوب سیبری یافت شده است، مربوط میکنند. این فرهنگ به هزاره ۲ پ. م تعلق دارد و با فرهنگ کورگان مربوط است. سرانجام هند و ایرانیان نیز در حدود ۲۰۰۰ پ. م در جستجوی سرزمینهای تازه با چراگاههای بهتر و دامهای بیشتر و شاید به سبب خشکسالیهایی که به طور ادواری استپهای فصل مشترک اروپا-آسیا را که مسکن آنها بود، تهدید میکرد، به تدریج از هم جدا شدند و با حرکتی پردامنه از سمت شرق دریای خزر و آسیای مرکزی، یا از غرب از سوی قفقاز، یا شاید از هر دو جهت از موطن مشترکشان به سوی فلات ایران حرکت کردند. در این زمان با پراکنده شدن هند و ایرانیان در منطقهای گسترده و نیز به سبب سستی روابط اقتصادی میان آنها که روابط را کم کرد، تفاوت میان زبانهای ایرانی و هندی باستان که هر دو از گویش مختلف زبان هندواروپایی آغازین سرچشمه گرفته بودند و در دروه آریایی تحول مشترک آنها برای ادغام کامل آن دو کافی نبود، به تدریج شدت گرفت.[۲۲]
مانند دیگر جابجایی و هجوم قومهای اسکان نیافته، احتمالاً در ابتدا گروههای کوچک پیشرو آریایی به مناطق تازه نفوذ میکردند. گروههای کوچک معمولاً در اقوام بومی مستحیل میشدند، اما با رسیدن پیاپی گروههای بزرگتر در دورهای به نسبت طولانی و تفوق آنان بر اقوام بومی یا متحد شدنشان با آنها عنصر قومی و زبانی آریایی در این منطقه برتری کسب میکرد. آریاییها گاه صلح جویانه و گاه با جنگ و خونریزی سرزمینهای تازه را به چنگ میآوردند.[۲۳]
زبان گروهی از آریاییها را که بعداً سراسر شبه قاره هند را فتح کردند، به اعتبار زبان مشترکشان، هندوآریایی مینامند. اینها در حدود ۲۰۰۰ پ. م از موطن اصلی خود حرکت کردند و سپس از ایران شرقی به شمال افغانستان نفوذ کرده، پس از آن با گذر از کوههای هندوکش میان ۱۷۰۰ تا ۱۳۰۰ پ. م به منطقه پنجاب وارد شدند و اقوام بومی را شکست دادند و کمکم به سمت جنوب پیش رفتند. از لوحههای یافت شده به خط میخی در آسیای صغیر بر میآید که تقریباً در همین زمان، یعنی در حدود سده ۱۷ پ. م، گروههای نسبتاً کوچکی از جنگاوران و چابک سواران آریایی (هندوآریایی متقدم) پیش از دیگر آریاییها از ایران گذشته و از طریق کوههای صعب العبور زاگرس به آسیای غربی نفوذ کرده بودند. این آریاییها را بدین سبب پیش هندوآریایی مینامند که آنها پیش از مهاجرت هند و آریاییها به هند، از آنها جدا شده بودند، اما به سوی هند نرفته بودند. اینها از نظر زبانی به همان گروه از قبایل آریایی تعلق داشتند. این جنگاوران و چابک سواران به زودی رهبری سیاسی و نظامی اقوام غیرآریایی هوری و کاسی را در آسیای غربی بدست گرفتند.[۲۴]
امپراطوری میتانی هم که در حدود ۱۴۵۰ پ. م پا گرفت و سراسر بخش علیای بینالنهرین را شامل بود، با رهبری آریاییها تشکیل یافت. دولت میتانی، قدرت بسیاری کسب کرد و حتی دیرزمانی بر آشور هم تسلط داشت، اما در ۱۳۷۰ پ. م به دست شوپیلولیومَه، پادشاه هیتی از میان رفت.[۲۵]
در اسناد بایگانی هیتی در بغازکوی که در آسیای صغیر یافت شده و نیز در نامههای العمارنَه از مصر علیا برخی نامهای خاص آریایی از جمله «اَرتَتَمه» و «اَرتَمَنیه»، «اَرتَشوورَه» و «شووَرداتَه» دیده میشود. در باغاز کوی کتابی درباره سوارکاری هم یافت شده که شخصی کیکولی نام از دولت میتانی آن را تألیف کرده است. در این کتاب اصطلاحات مسابقهٔ اسب دوانی و اعداد، همه صورت پیش هندوآریایی دارند.[۲۶]
سند مهم دیگر، پیمان نامه کورتیوَزه، پادشاه میتانی و شوپیلو لیومه، پادشاه هیتی است که در همانجا یافت شده است. در این پیمان نامه، کورتیوزه به میتره-ورونه، ایندره و خدایان توامان ناستیه، سوگند یا میکنند. نام این خدایان هم بیانگر پیش هندو آریایی بودن زبان این اسناد است. پیش هندو آریاییهای میتانی، چون از نظر جمعیت منطقه درصد کمتری را تشکیل میدادند و فقط در میان طبقات حاکم حضور داشتند، با سقوط دولت میتانی به زودی در اقوام بومی مستحیل شدند و تاثیر عمیق فرهنگی و زبانی درازمدتی در آسیای صغیر بر جای نگذاشتند.[۲۷]
پس از پیش هندوآریایها، قبایل ایرانی که هر یک به گویش خاص خود از زبان مشترک فرضی ایرانی باستان سخن میگفتند، از موطن اصلی خود در آسیای مرکزی به صورت موجهای پیاپی به سوی فلات ایران رهسپار شدند. در حدود ۱۱۰۰ پ. م نخستین گروه از اینان به سرزمینهای شرقی ایران رسیدند که هند و آریاییها و پیش هند و آریاییها پیشتر از آن گذر کرده بودند. به نظر میرسد که نخستین قبایل ایرانی که در آخر هزاره ۲ پ. م در جهت غرب ایران حرک کردند، کسانی بودند که زبان آنها به شاخه غربی زبانهای ایرانی باستان منسوب است، یعنی اجداد مادها، پارسها و سپس پارتها.[۲۸]
برای نخستین بار در سالنامه آشوری سالهای ۸۳۵-۸۳۶ پ. م متعلق به دوره شلمانزر سوم از حمله به قلمرو پَرسواَش میان دریاچهٔ ارومیه و دشت همدان و حمله به سرزمین مَتَیها در جنوب شرقی آن سخن رفته است. در این سالنامه از پارتیها کمی دیرتر یاد میشود. مطالب سالنامههای بعدی بیانگر ادامه حرکت پارسها به سمت جنوب شرقی و بازایستادن مادها از حرکت در منطقه همدان امروزی است.[۲۹]
در سنگنبشتهای از سارگن دوم (سل ۷۰۵-۷۲۲ پ. م) از دیوکو، حکمران ماد که شاید همان دیوکس هرودوت است، نام برده است. در عهد تیگلات پیلسر سوم (۷۲۲-۷۵۴پ. م) سرزمین پارس باید جایی در منطقه مرکزی زاگرس بوده است.[۳۰]
در عهد سناخریب (۶۹۱ پ. م)، مادها - متحد ایلامیان- جایگاهشان در نزدیکی کوههای بختیاری بود. در ۶۳۹ پ. م آشور بانیپال پادشاهی عیلام را از میان برداشت و به جنگ کوروش اول شتافت که بر انشان و پَرسواَش یعنی تل ملیلان حکم میراند. این بدان معناست که در این دوره پارسیها تقریباً به سرزمینی که بعدها به نام آنان خوانده شد، رسیده بودند. سمت این جابجاییها حاکی از حرکت پارسیها از شمال غربی به جنوب غربی است و شاید بتوان شاهدی بر آن باشد که سیر مهاجرت نخستین آنان از سمت غرب دریای خزر، یعنی از گذرگاههای قفقاز بوده است.[۳۱]
پس از ایرانیان متکلم به زبانهای شاخه غربی ایرانی باستان، یعنی مادها، پارسها و پارتها، ایرانیهای شرقی زبان، مهاجرت خود را آغاز کردند. برخی از اینها در منطقه میان ایالت مرو باستان و ایالت بلخ باستان، رخج و بلوچستان اسکان یافته بودند، اما بیشتر قبایل ایرانی شرقی از جمله گروهی از سکاها، (اسکیتها، الانها، ماساگتها)، خوارزمیان و سغدیان در منطقه جنوب شرقی اروپا و آسیای مرکزی باقیماندند، برخی از بازماندگان آنها مانند اوستیها در قفقاز و یغناییها و پامیریها در تاجیکستان هنوز در آسیای مرکزی به زبانهای ایرانی شرقی سخن میگویند.[۳۲]
جامعه و اقتصاد
فرهنگ آریاییها در زمانی که ایشان به سرزمینهای ایران و هند رسیدند، مانند دوره زندگی مشترک اقوام هندواروپایی، هنوز در مرحله شبانی - روستایی بود. بررسی واژگان این زبانها برخی اطلاعات را درباره زندگی آنان فراهم میآورد. اینان دامدارانی بودند که با کشاورزی هم آشنایی داشتند و غلاتی چون جو و گندم میکاشتند و از آنها آرد تهیه میکردند. آنان برای شخم زدن گاوها را به یوغ (اوستایی: یَوگ، (به هم بستن)، سنسکریت: یوگا) میبستند.[۳۳]
اقوام هند و اروپایی از حدود هزاره ۳ پ. م فلزات، نقره، مس و طلا را میشناختند. گاری دو چرخ دست کم از اوایل هزاره ۳ پ. م در فرهنگ کورگان شناخته شده بود، اما دلیلی در دست نیست که از اسب برای کشیدن آنها استفاده می شده است. ظاهراً گاو برای این کار استفاده می کردهاند. بهره بردن از گردونه جنگی که پیش تر در بینالنهرین به کار گرفته میشد، در ایران آغاز شد. اسب و گردونه جنگی برای جنگجویان بود. جز اسب، سگ، گاو، خوک، گوسفند و بز نیز اهلی شده بودند، اما در جامعه آریایی هم مانند دیگر جوامع هند و اروپایی گاو از ارزش بیشتری برخوردار بود. نظم اقتصادی جامعه آریایی بر اقتصاد شبانی، یعنی تملک دام، به ویژه گاو متکی بود و شواهد زبانی نیز حاکی از اهمیت دامپروری در دوره هند و اروپایی است.[۳۴]
برای آریاییها گاو معیار ثروت و اساس مناسبات داد و ستد بود. چون گاو تامین کنند غذا، شیر و فراوردههای شیر برای نوشیدن بود. از پوست گاو، لباس و رو انداز و بندهای چرمی، از استخوان آن ابزار و از سرگین آن سوخت تهیه میشد. افزون بر اینها، ادرار گاو به عنوان مادهای پلشت زدا مورد استفاده قرار میگرفت. جامعه آریایی هنوز با اقتصاد پولی آشنا نبود و در ریگ ودا و اوستا هیچ اشارهای به مناسبت داد و ستد پولی دیده نمیشود.[۳۵]
سن بلوغ در میان آریاییها ۱۵ سال بود. در این سن همه افراد بالغ با بستن کمبرندی به جرگه بالغان در میآمدند. در این جامعه مانند جامعه هندواروپایی کوچکترین واحد اجتماعی خانواده بزرگ پدرسالار بود که افراد چندین نسل را که ارتباط خونی از طریق پدر، آنان را به هم میپیوست، در زیر یک سقف گرد میآوردند. خانه سالار این خانوار را اداره میکرد. چندین خانوار بزرگ خویشاوند که در یک ای گرد هم میآمدند، یک تیره به وجود میآوردند. جامعه آریایی به ۳ طبقه تقسیم میشد. این نظام که میراث نظام طبقهبندی اجتماعی هند و اروپایی بود، روحانیون، جنگجویان و مردمان عادی را از هم جدا و آنان را در سلسله مراتبی با همین ترتیب طبقهبندی میکرد. روحانیون در راس این نظام قرار داشتند و پادشاهان، که ظاهراً از طبقه جنگجویان برگزیده میشدند، از جنگجویان و مردمان عادی برتر بودند. مقام آنان موروثی بود. آموزش برای کسب مقام روحانیت در ۵ تا ۷ سالگی آغاز میشد. در دوره هند و ایرانی روحانیان براهمَنه، در گاهان زَوتَر و در اوستای نو آثرَوَن یا آثورَوَن خوانده شده است. روحانیان آریایی به محل معین یا خدمت خدای خاصی وابسته نبودند و مراسم پرستش و قربانی را صرف نظر از مقام و رتبه و نقش هر یک از خدایان، بنابر ضرورت برای هر کدام از خدایان که لازم میشد، به جا میآوردند.[۳۶]
مهمترین گروه روحانیون آریایی زودتر نامیده میشدند. کار آنها نثار فدیههای مایع (که در سنت ایرانی متاخر زوهر یا زَور نامیده میشود) به آب و آتش بود. گروهی دیگر آتهَروَن نامیده میشدند. برخی بر آن اند که نام این گروه با کلمه «آتش» مربوط است و کار آنان رسیدگی به آتش آیینی بوده است. دو گروه دیگر از روحانیون آریایی، یعنی کَوی و اوسیگ وظایفی داشتند که مشخص نیست. گروه نخست ظاهراً شاعر، جادوگر و حافظان رازهای جاودانگی بودند. در هند کویها شاعر و پیشگو بودند. در ایران شرقی کویها، در دوره پیش از زرتشت و در عهد خرد او، در قدرت دنیوی به سهمی بزرگ دست یافته بودند و پادشاهها یا سالارها تیرهها به شمار میرفتند. در عهد زرتشت با وی سخت دشمنی میورزیدند. در ایران غربی نشانی از کویها دیده نمیشود. در یشتها از ۸ تن کوی نام برده شده است؛ که بی گمان فرمانروایان محلی سلسله واقعی هستند. درباره اوسیگها اطلاعات ما از این هم کمتر است. لینکلن بر آن است که وظیفه خاص اینها یاری رساندن به جنگجویان در به دست آوردن غنایم بیشتر، به ویژه گاو، به صورت شبیخون زدن به همسایگانشان بود. تقریباً در بیشتر مواردی که در یگ ودا از اوسیکها نام برده شده است، موضوع همراهی آنها با جنگجویانی است که در طلب غنیمت به جنگ میشتافتند؛ و این غنیمت، تقریباً همیشه به معنی گاو بوده است تا بدان جا که در سنسکریت کلمه gavist (طلب گاو) به معنای جنگ به کار میرود. این یاری رساندن به شکل اجرای آیینهای خشونت بار همراه با نوشیدن نوشابه سکرآور هَومَه (هوم) و قربانیهای خونین و تهییج جنگجو برای جنگ بود. این حالت، اَیشمَه (خشم) نامیده میشد. شاید علت آنکه زرتشت از کَویها به بدی یاد میکند، همین همراهی آنان با جنگجویان تشنه جنگ باشد زیرا در اوستا فقط یک بار در یسنا (۲۰:۴۴) از آنان نام برده شده است و گفته میشود گَرَپَن و اوسیک گاو را به دست خشم میسپارند. خشم نیز همان صورت شخصیت یافته حس کشتار خواهی جنگجویان بود.[۳۷]
دومین گروه در جامعه آریایی جنگجویان بودند. در میان اینها گروههایی از جنگجوهای جوان به نام مَریَه، لفظاً به معنی «مردان جوان» سازمان یافته بود. فعالیتهای آنان چندان روشن نیست، اما ظاهراً پذیرفته شدن در این گروهها برای داوطلبان جوان مستلزم مراسم رازآموزی و تشرف بوده است. در این مراسم آنان با هیولایی دروغین روبرو میشدند. این جنگجویان میکوشیدند با خوردن گوشت توان مبارزه پیدا کنند و با نوشیدن هوم به حالت خشم برسند. در این حالت تهییج خود را تجسم گرگ، یعنی جانوری میپنداشتند که بیش از هر عاملی برای گلههای دام در استپها خطر به همراه دارد و حتی نام وِرکه (گرگ) را بر خود اطلاق میکردند. پنداشته میشد که این گرگها برای جامعه خودی زیان بار نیستند، بلکه فقط به جوامع بیگانه آزار میرسانند. حملات آنها جنبه آیینی و مقدس داشت. زیرا برای موفقیت بایستی مراسم آیینی خاص اجرا میشد که همان گونه که پیش تر گفته شد بر عهده اوسیگها بود. در این مراسم هوم نثار میشد؛ و نوع خاصی از مراسم قربانی، که ظاهراً با خشونت فراوان همراه بود، برگزار میشد و سرودهایی در ستایش خدای جنگ برخوانده میشد. گروه سوم اجتماعی، یعنی مردمان عادی نگه داری از دامها و شبانی و رسیدگی به چراگاهها و کشت و کار و صنعتگری را بر عهده داشتند. اینها هم از نظر موقعیت اجتماعی و هم از نظر رفاه مادی نسبت به دو گروه دیگر در سطح پایینتری قرار داشتد. بعدها گروه چهارمی به نام هوئیتی که ظاهراً پیشه وران را در بر میگرفت، به این ۳ گروه اضافه شد، اما در دوره آریایی پیشه وران هم از طبقه سوم محسوب میشدند. در عهد ودای گروه چهارم اجتماعی که به ۳ گروه قبلی اضافه شد، یعنی شودره تنها در برگیرنده بومیان غیر هندو آریایی بود که از همه حقوق محروم بودند.[۳۸]
جهان بینی و دین آریاییهای باستان
بخشهای کهن تر اوستا چون گاهان زرتشت و هفت هات کهن نمیتوانند به دورهای متأخرتر از ابتدای هزاره ۱ پ. م متعلق باشند و زمان گردآوری سرودهای ودایی میان ۱۳۰۰تا۸۰۰ پ. م است.[۳۹]
در برخی از موارد کاربرد کلمات و عبارات در اوستا و وداها چنان است که ثابت میکند این نوع کاربرد از دوره آریایی به میراث مانده است.[۴۰]
برای آریاییها رته (اَشه) به عنوان نظم جهانی و راستی و حقیقت و نیز عامل حفظ این نظم یکی از مفاهیم مهم دینی به شمار میرفت. تضاد و مخالفت میان رته و دروغ در این جهان بینی نقش اساسی ایفا میکرد.[۴۱]
اقوام هندواروپایی در دوره زندگی مشترک خود بیشتر خدایان طبیعت را میپرستیدند. هرودوت خدای آسمان را نزد پارسیان زئوس مینامد. برخی از محققان از جمله نیبرگ، بر آن هستند که هرودوت این نام را بر اهورامزدا نهاده است. به نظر میرسد که در اینجا منظور هرودوت، که به احتمال بسیار نه دین رسمی هخامنشیان بلکه مذهب توده مردم را بیان میکند، همان خدای «آسمان-پدر» است و به سبب نام او که با نام زئوس، آسمان-پدر یونانی شباهت دارد، آن دو را یکی دانسته است. از سوی دیگر، به گفته هرودوت، سکاها خدای آسمان را پاپایوس، به معنی پدر مینامیدند و او را همسر آپیا یا زمین میدانستند. پاپایوس سکایان نیز بی تردید بازمانده از «آسمان-پدر» دوره هند-اروپایی است که در ریگ ودا دیائوس نامیده میشود. وی در آنجا با عنوان دیائوس-پیتر (آسمان-پدر) همراه با پِرتَهیوی ماتر (زمین-مادر) برشمرده میشود. شخصیت این خدا در ریگ ودا بسیار رنگ باخته است و در نهایت خدایان متاخر و در راس آنها ایندره، خدای جنگ، او و دیگر خدایان اَسوره را از قدرت خلع میکنند. در اوستا از این خدای کهن «آسمان-پدر» اثری نیست، اما در یک مورد در یشتها کلمه dyaoš، به معنی «آسمان» به کار رفته است، که میتواند نشانهای از وجود چنین خدایی در زمانهای بسیار دور در ایران باستان باشد.[۴۲]
از مقایسهها چنین بر میآید که این خدا به یک خدای عاطل استحاله یافته، و بتدریج در مجمع خدایان آریایی در وداها و دین ایران باستان از منزلت پیشین افتاده است، اما فراموش نمیشود. در اوستا هنوز آسمان به عنوان یکی از وجوه طبیعت با نام اَسمَن، همراه با زمین، باد و دیگر خدایان پرستش میشد. بجز آسمان، آریاییهای باستان زمین، آب، آتش، خورشید و ماه را میپرستیدند. در وداها خدایی مستقل به نام ماه وجود ندارد، اما از اتهروه ودا به بعد، چَندَره به عنوان ماه پرستش میشد. آریاییها دو خدای باد را نیز میپرستیدند. یکی به نام واته، و دیگری وَیو. ویو خدایی بود با شخصیتی سخت دوگانه که در وداها گاه همراه با ایندره حامی طبقهٔ جنگجویان شمرده میشود. وی در جهان وسطا، یعنی میان آسمان و زمین جای داشت و در ایران بعداً به دنبال تعمیم نظام ثنوی شخصیت وی به دو نیمه نیک و پلید تقسیم شد. هرودوت نیز در بیان مذهب پارسیان از همین خدایان نام میبرد و میگوید که پارسیان برای آنان قربانی می کردهاند.[۴۳]
سومه، آتش و آب از مهمترین خدایان آریاییها به شمار میرفتند. اما بی تردید مهمترین خدایان آریاییها - که اهمیت آنها در مجمع خدایان آریایی برتر از خدایان طبیعت و خدایان آیینی بود - غالباً تجسم اندیشههای انتزاعی الوهیت و تشخص یافته بودند که نسل جوانتری در میان خدایان محسوب میشوند. میتره (اوستایی: میثره، یعنی پیمان) که نامش در ردیف اول خدایان در پیمان نامه کورتیوزه، پادشاه میتانی و شوپیلو لیومه، پادشاه هیتی در نیمه هزاره قرن ۲ پ. م. یا وَرونه آمده است. ایزد پیمان و تشخص همان مفهومی است که نامش بیان میکند. در این پیمان نامه و نیز در وداها نام میتره در ترکیب دوگانهای با ورونه ذکر میشود. ترکیب دوگانه میثره-اهوره در یشتها و میثه۰بگه در سنگ نبشتههای هخامنشی نیز میتواند بازتاب این همبستگی کهن باشد. ورونه، یار میثره نیز بی گمان تشخص اندیشهای انتزاعی، شاید سخن راست بوده است. این نام باید در ایرانی باستان به صورت ورونه منعکس میشد، اما در سنت ایرانی از آن هیچ اثری نمانده است. بسیاری از جمله زنر بر آن اند که ورونه یا خدایی با همین کارکرد، اما شاید با نامی دیگر، یا حتی زوح «میتره-ورونه» نمونه اصلی و نخستین اهوره مزدا، خدای بزرگ دین زرتشتی بوده است. جالب توجه است که آبها در وداها همسران ورونه یا ورونانی و در یسن ۳۸:۳ و دیگر جاهها اهورانی نامیده شدهاند. این خود میتواند مبین ارتباط میان اهوره مزدا و ورونه باشد.[۴۴]
اَریَمَن از همکاران نزدیک میتره و ورونه آریایی و در هند از جمله آدیتیهها بود. در اوستا او از خدایان محبوب به شمار میرود و حتی در نماز معروف گاهی اَیریِما ایشیو در یسن از وی یاد شده است. او نگهبان بستگیهای قبایل آریایی با هم به شمار میرفت. خدایی با نام بهگه در وداها از جمله آدیتیهها به شمار میرود. در وجود خدایی با این نام در سنت ایرانی تردید است. هنینگ بر اساس تعبیری از یک اصطلاح سغدی به وجود خدایی به نام بَگه در ایران نیز قائل شده است. کسانی چون دوشن گیمن از وی پیروی میکنند، اما این نظریه به ویژه از سوی دیتز به شدت رد شده است. به هر روی، بَگه در اوستا و کتیبههای فارسی باستان همیشه به معنای عام «خدا» و گاه شاید برای اطلاق به خدای برتر به کار رفته است. نیز درباره ایزد جنگ و پیروزی نزد آریاییها توافق وجود ندارد. ایزد جنگ و پیروزی در ایران وِرِثرَغَنه (بهرام) نام دارد و از همکاران نزدیک میثره (مهر) به شمار میرود میثره خود بسیاری از خصوصیات خدای جنگ را داراست، اما این نقش برای او کاملاً ثانوی بوده است و از خصوصیات اصیل و کهن وی نیست. از این رو، او خود نمیتواند خدای جنگ و پیروزی بوده باشد.[۴۵]
در هند خدای بلامنازع جنگ ایندره اژدهاکش است که همتای او ایندره در اوستا از دیوهای مهم و رقیب متخاصم اشه محسوب میشود. بنونیست و رنو در تحقیقی در ایباره، به این نتیجه رسیدند که ایزد پیروزی آریایی وِرثرَگهنه نام داشته است. این دو بر آن اند که در ایران وضعیت اصلی آریایی این خدا حفظ شد، اما در هند این خدا و پهلوانی به نام ایندره در هم آمیخته و در نتیجه ایندره با جذب خصوصیات وی به خدای جنگ تبدیل شد. کسانی چون بویس و تیمه مدافع این نظریهاند. اگرچه اعتقاد به عکس آن، یعنی وجود ایزد جنگی به نام ایندره در دوره آریایی نیز از سوی کسانی چون دوشن گیمن، لینکلن و موله در برابر این نظریه پذیره شده است.[۴۶]
با توجه به آنکه در نزد آریاییها میتانی نیز ایندره در کنار ورونه، میتره و ناستیهها ذکر میشود و بر اساس تعبیر دومزیل در آنجا خدای جنگجویان است، نظر اخیر جذابیت بیشتری دارد و میتوان پذیرفت که ایزد جنگ آریاییها، یعنی ایندره، مهمترین و فعال ترین خدای ریگ ودا بوده است و در ایران با تنزل وی به مرتبه دیوی، یکی از صفات وی، یعنی مقاومت شکنی به مرتبه الوهیت رسیده است. از دیگر ایزدان مشترک دوره آریایی میتوان اَپام نپات، خدای آب را نام برد. برخی او را نوعی آتش نهفته در آبها و شاید تجلی آذرخش در ابر بارانزا دانستهاند.[۴۷]
به جز اینها میتوان از ایزدی یاد کرد که «پیام بشری» یا «دارای کلام مردانه» نامیده میشود. این ایزد که در اوستا نَیریوسَنگهه نام دارد، بی تردید همتای نرام شمشه در وداهاست که هم لقب اگنی و هم از خدایان مستقل بود و دودی را که از آتش و فدیههای نثار شده گوشت و چربی حیوان قربانی شده یا چوبهای خوشبو، به سوی آسمان روان میشد، پیام رسان آدمیان به پیشگاه خدایان میپنداشتند.[۴۸]
ایزد بانوی آبها که در اوستا اَرِدوی سورا اَناهیتا نام دارد و احتمالاً نامش عنوان رودی به اسم هَرَهوَتی بوده است، معادل رود-ایزد بانوی هندی سَرَسوَتی است. اَرَمتی، ایزد بانوی محشور با زمین و ایزد بانوی فراوانی و نعمت که در اوستا پَرِندی و در وداها پورَمدهی نامیده میشود، از ایزد بانوان مهم آریایی بودند.[۴۹]
سَروه (اوستایی:saurva از دیوان؛ سنسکریت شروه śarva نام دیگر رودره، الگوی اصلی خدای وحشت آفرین شیوه/شیوا در دورههای بعد) بازمانده الاههٔ مرگ kolvo در دوره هندوراوپایی به شمار میرفت.[۵۰]
آریاییها به وجود خدایی آفریننده به نام ثوَرشتَر (در اوستایی غیر گاهانی Øwōrəštar، سنسکریت tvașțŗ) که نقش وی معادل گِوش تَشَن است، معتقد بودند. چنان که دو مزیل در آثار متعدد خود نشان داده است که ساختار مجمع خدایان هند و اروپایی، و نیز آریایی، بازتاب اوضاع و احوال و ساختار اجتماعی همان جوامع بوده است. از این رو، خدایان هم مانند افراد جامعه به ۳ گروه تقسیم میشدند: گروه نخست خدایان دینیار و شهریار، گروه دوم خدایان رزمیار و جنگجو و شهریار، گروه سوم خدایان باروری و رفاه مادی و تندرستی را در بر میگرفت. میتره و ورونه و نیز همکاران آنان خدایان طبقه نخستین بودند. میتره خدای عدالت و حکمت، و ورونه خدای قدرت و حکومت بود. ایندره و همکارانش خدایان طبقه جنگجو و دوناستیه - که در وداها اَشوین نیز نامیده میشوند - خدایان طبقه سوم محسوب میشدند. این تقسیم بندی با اختصاص نمادین رنگها (سفید به طبقه نخست، یعنی روحانیون، سرخ به جنگجویان، و آبی یا کبود به طبقه سوم یا مردمان عادی) بیان میشد. تعمیم این تقسیم بندی تا بدانجا بود که حتی برای درمان ۳ پزشکی داشتند: روحانیون به طریق معنوی چون دعا و مراسم آیینی، اقراد طبقه جنگجو با جراحی و کشاورزان و شبانان با داروهای گیاهی خود را مداوا میکردند.[۵۱]
از دورهای نامعلوم خدایان آریایی به دو گروه اَسوره (اوستایی اَهوره = سرور، فرمانروا) و دَیوه (=درخشنده) تقسیم شده بودند. اسورهها خدایان فرمانروای جهان زیرین و آسمان شب بودند. این خدایان دارای نیرویی جادویی و اسرارآمیز به نام مایا (قس: اوستایی:hūmāyā = دارای مایای نیک، از القاب اهوره مزدا) بودند و قدرت خود را از طریق آن بر هستی اعمال میکردند. پاسداری از رته و امور اخلاقی چون پیمانها، سوگند، راستی و نظم در حیطه وظایف آنان بود. میتره و ورونه و همکارانشان در راس این گروه قرار داشتند. در ریگ ودا عنوان اسوره تقریباً بر تمام خدایان، حتی ایندره، سردسته دِوهها که در اصل پسر قدرتمندترین دیوهها بود، دیائوس، اَریَمَن و دیگر همکاران میتره و ورونه اطلاق میشود. اما از کتاب دهم ریگ ودا به بعد، این کلمه معنایی منفی مییابد و کمکم عنوان خاص دیوان و عناصر پلیدی میشود. البته این تغییر فقط به معنای کلمه منحصر بود و اسورههای کهن چون میتره، ورونه، اریمن و دیائوس کمابیش چون خدایان پرستش میشدند.[۵۲]
در ایران اهوره نام خدای بزگ دین زرتشتی، یعنی اهوره دانا یا اهوره مزدا، و همچنین لقب میثره و اپام نپات است. نیز آناهیتا پیرو قانون اهورایی نامیده شده و ورثرغنه و ایزد زمین، اهوره آفریده لقب دارند. زرتشت در گاهان در چندین مورد از اهوره به صورت جمع یاد میکند. دیوهها خدایان طبقه جنجگویان مردمان عادی و خدایان آسمان و روز بودند و آیینهای افراط آمیز و خشونت بار و قربانیهای خونین برای آنان بیشتر در میان جنگجویان، و شاید مردمان عادی گسترش داشته است. دیوهها به امور اخلاقی توجهی نداشتند و بیشتر به جنگ و جنگ آوری علاقه نشان میدادند. ایندره که در رأس دیوها قرار داشت، در زیگ ودا حتی به عنوان مخل رته ظاهر میشود. در وداها دِوه به معنی کلی «خدا» به کار رفته است، اما اغلب صفت ایندره و همکاران رزمجوی اوست. روشن است که زمانی در ایران هم دیو به معنای عام «خدا» بوده است.[۵۳]
در گاهان عبارت daēvāiščā mašyāišĉā به مفهوم کهن «با خدایان و مردمان» بکار رفته است. اما در نتیجه اصلاحات زرتشت یا شایدی حتی تاکید او بر گرایشی که از قدیم در این جهت داشت، این کلمه برابر اهوره معنایی منفی پیدا کرد و در نهایت برای اطلاق به دیوان به کار رفت. در وداها این دو گروه خدایان با هم همزیستی داشتند و از هر دو گروه موازات هم طلب حاجت میشد، ولی این همزیستی به هیچ وجه مسالمت آمیز نبود.[۵۴]
آریاییها بت و شمایل نمیپرستیدند و به اقتضای شیوه زندگی اسکان نیافته، برای خدایان خود پرستشگاه نمیساختند. صفهای که مراسم آیینی بر آن برپا میشد، سطح صاف شده پاک و تقدیس یافته در فضای آزاد بود. تقدیم قربانی به خدایان و نثار فدیه به آب و آتش مهمترین مشغلههای دینی آریاییها بوده است. آنان بر آن بودند که اجرای صحیح مراسم قربانی برای تمامی جامعه سلامت و رفاه به همراه میآورد. تنها روحانیون میتوانستند این مراسم را انجام دهند و شاهان و جنگجویان برای تقدیم قربانیهای خود باید روحانیان را به خدمت میگرفتند. در ازای این کار باید پاداشی به روحانیون میپرداختند. آریاییها فقط حیوانات اهلی، یعنی گاو و اسب و بز و گوسفند را مناسب قربانی کردن میدانستند. از این میان، اسب از همه مهم تر بود و در مراسم به تخت نشستن پادشاهان قربانی میشد. گاو مهمترین حیوانی قربانی برای موارد معمولی بود؛ ولی گاه بز و گوسفند را که ارزش کمتری داشتند، جایگزین آن میکردند. قربانی انسان هم در میان آریاییها مانند بقیه اقوام هندوآریایی مرسوم بود. در هند قربانی انسان را پوروشَه مِدهه مینامیدند. در ایران باستان هم مواردی از قربانی انسان گزارش شده است. از جمله بر اساس روایت ضعیفی که هرودوت نقل میکند، آمستریس، همسر خشایارشا در پیری به عنوان سپاسگزاری برای خدایی که در زیرزمین جای دارد، ۱۴ پسر بچه از خاندانهای اشرافی را زنده به گور کرد. نیز به گزارش هرودوت، وقتی سپاه خشیارشا در هنگام لشکرکشی به یونان به استرومُن رسید، در محلی که نامش به معنای «نه راه» است، ۹ پسر و ۹ دختر بچه که در آنجا زاده شده بودند را به خاک سپردند. این گزارش هرودوت که میگوید زنده به گور کردن، رسم پارسیان است، جای تردید دارد. با این همه، شاید قربانی کردن انسان برای خدای جنگ و دیگر خدایان در میان سکاها معمول بوده است. با رواج دین زرتشتی در ایران و اعتقاد به آزار نرساندن به موجودات زنده (اَهیمسه) در دورههای بعد ودایی این آیین منسوخ شد.[۵۵]
در هنگام قربانی کردن حیوانات، زیر پای آنها و در اطراف محوطهٔ برگزاری آیین، سبزههای تازه میگستردند (اوستایی:harəsman سنسکریت:bahris) و روحانی حاضر در مراسم دستهای از این سبزهها را که ظاهراً نماد جهان گیاهی بود، در دست میگرفت. پس از قربانی کردن حیوان و گاه پختن گوشت، آن را تکهتکه کرده، روی سبزهها میچیدند. این مراسم که با دعا و ستایش خدایان همراه بود و یَنگه (اوستایی:yasna، سنسکریت:yajna) نامیده میشد. بعدها، هم در ایران و هم در هند این کلمه که در اصل فقط به معنای مراسم قربانی بود، معنای پرستش نیز پیدا کرد.[۵۶]
سومه در مراسم آیینی آریاییها نقش مهمی داشت. امروزه زرتشتیان آن را هوم مینامند و جای گیاهی که در آن دوره برای تهیه نوشیدنی سومه به کار میرفت و عصاره آن قطعاً خواص سکرآور یا خلسه آفرین داشت، گیاه اِفِدرا را به کار میبرند. ظاهراً گیاه اصلی پس از مهاجرت از مسکن نخستین آریاییها، دیگر در دسترس آنها نبود و ناچار شدند تا گیاهان دیگری جایگزین آن کنند. این گیاه هم قربانی بود و هم خدایی که نیایش میشد و قسمتی از حیوان قربانی شده در یَگنه را به او تقدیم میکردند.[۵۷]
پنداشته میشد که سرمه درمانگر، توان افزا، دورکننده خشکسالی و نگهبان گلهها است. آن را در هاونی میسابند و پس از مخلوط کردن با چیزهای دیگر (آب، شیر)، هم روحانیون و هم حاضران در مراسم از آن مینوشند.[۵۸]
در دوره آریایی نخستین، انسانها منو و نِمه بودهاند. منو که در هندواروپایی به معنی «مرد، انسان» است در سنت ایرانی به چند فرد مختلف تبدیل شده و نقش نخستین وی مبهم است. در اوستا از فردی به نام مَنوش چیثره (از نژاد منو) نام برده شده که پسر اَیریاوه است. اما در بندهش موبدان پارس از نسل منوچهر شمرده شدهاند. در هند منو پسر ویوَسوَنت و برادر نِمه است. بر اساس ریگ ودا، او نخستین کسی است که قربانی بر پا میدارد، بعید نیست که آریاییها و حتی هندواروپاییها وی را یکی از نمونههای نخستین انسان و پیش نمونه روحانیون می دانستهاند.[۵۹]
انسان نخستین دیگر، نِمه (اوستایی: ییمه «جمشید») نیز پسر ویوَسوَنت است. تغییرات بعدی در دو سنت ایرانی و هندی دو شخصیت متفاوت از وی ساخته است. در ایران او نخستین شاه و فرمانروای دوران طلایی بی مرگی است که با ارتکاب گناهی نامعلوم مقام خود را از دست میدهد. اما در هند، یَمه نخستین کس از آدمیان است که دستخوش مرگ شد و از این رو، شاه مردگان گشت. نام او به معنی توأمان و هم شکم است و در هر دو سنت ایرانی و هندی از خواهر توأمان وی یَمی (پهلوی: جَمیگ) نام برده شده است. لینکلن بر این عقیده است که یَمه، نخستین شاه و پیش نمونه شاهان به دست برادرش، مَنو پیش نمونه روحانیون قربانی شد و از این قربانی جهانزاده شد. او این اسطوره را متعلق به هندواروپایی میداند. وی همچنین یکی دیگر از پیش نمونههای نخستین انسان را تَریته میداند که از قهرمانان پرآوازه عهد آریایی بود. نام وی لفظاً به معنی «سومین» است. او در هند قهرمانی است اژدهاکش و کسی است که سومه مقدس را میفشارد و مینوشد. در ایران این شخصیت در دو تن متجلی شده است. یکی ثَرینه (اثرط در متون بعدی) که شفابخش و آماده سازنده هوم مقدس است. لینکلن وی را نیز قهرمانی از دوره هندواروپایی میداند.[۶۰]
در دوره آریایی امر قضا به وسیله آزمونهای بس دشواری صورت میگرفت که میپنداشتند، نتیجه آنها میتواند بی گناهی یا گناهکاری فردی را اثبات کند. جان سالم به در بردن از این آزمونها به معنای صحت ادعای آزمون شونده بود. آتش نقش مهمی در این مراسم ایفا میکرد. برای شناختن پیمان شکنان آزمون آتش، مثل دویدن از میان دو توده عظیم آتش، یا ریختن فلز گداخته بر سینه آزمون شونده و مانند آن صورت میگرفت. برای اثبات سوگندها آزمون آب نقش تعیین کننده داشت. در این مورد تیری از کمان رها میشد و دوندهای تیزپا برای گرفتن آن میدوید. در طی این مدت فرد آزمون شونده باید زیر آب باقی میماند.[۶۱]
مادها
در عهد سناخریب (۶۹۱ پ. م) مادها (متحد عیلامیها) جایگاهشان در نزدیکی کوههای بختیاری بود، در ۶۳۹ پ. م آشور بانیپال متحد پادشاهی عیلام را از میان برداشت و به جنگ کوروش اول شتافت که بر انشان و پَرسواَش، یعنی تل ملیان حکم میراند. این بدین معناست که در این دوره پارسیها تقریباً به سرزمینی که بعداً به نام آنان خوانده شد، رسیده بودند. سمت این جابجاییها حاکی از حرکت پارسیها از شمال غربی به جنوب غربی است و شاید بتواند شاهدی بر آن باشد که سیر مهاجرت نخستین آنان از سوی غرب دریای خزر، یعنی از گذرگاههای قفقاز بوده است.[۶۲]
سکاها


سکاها (سرمتیها، اسکیت، ماساگتها، آلانها) گروهی از قبایل باستانی ایرانی شمالی بودند که در نوشتههای کلاسیک مورخها به آلانها معروف بودند. نامشان در زبان یونانی آلانوی، لاتین آلانی یا هالانی Alani or Halani یا یکی از آنها آسائیویی Asaioi، رهوخولانویی Rhoxolanoi، آئورسویی Aorsoi، سیرکویی Sirakoi و آیزگس Iazyges ثبت شده است. در زمانهای آغازین، انبوه آلانیها در شمال دریای کاسپین و دریای سیاه زندگی میکردند. بعدها آنها کریمه و قسمت قابل توجهی از قفقاز را تسخیر کردند.[۶۳]
بیشتر سکاها که آنها هم به گویش شرقی سخن میگفتند، در نیمه اول هزاره پ. م از آسیای مرکزی حرکت کردند و در نقاط دوردست پراکنده شدند. مؤلفان یونانی و رومی حضور آنها را از آسیای مرکزی تا کرانههای شمالی دریایی سیاه تأیید کردند. در این منابع، سکاها که ترکیب نژادی یکدستی نداشتند، اسکیت و سرمت نامیده شدهاند. در سدههای ۷و ۸ پ. م بخشی از قبایل سکایی از طریق قفقاز وارد نواحی شرقی آسیا شدند. اینها به بینالنهرین، سوریه و جنوب فلسطین رفتند و حتی در فلسطین مستقر شدند.[۶۴]
منابع آشوری و بابلی نیز این نقل و انتقالات را تأیید میکنند. گروه دیگری از سکاها تا کرانه چپ دانول (دانوب؟) پیش رفته بود. همینها در برابر داریوش بزرگ مقاومت کردند. در حدود ۱۳۰ پ. م فشار دیگر قبایل در آسیا گروهی از سکاها را واداشت که آنجا را ترک کنند. بخشی از اینان به بینالنهرین رسیدند و سلسله سکایی آدیابنه را بنیاد گذاشتند و گروهی دیگر در رخج اسکان گزیدند و از آنجا به هندوستان وارد شدند و یک امپراطوری بزرگ، اما کم دوام ایجاد کردند. گروهی از آنا در سیستان امروزی که تنها بخش کوچکی از قلمرو سکایی هندوستان بود، ساکن شدند. نام آنان تا به امروز در نام این سرزمین حفظ شده است. سکاها خود را آریایی نژاد به شمار میآوردند و کلمه ایرانی باستان اَریه در نام «آلان» که بازماندگان آنان در سدههای میانه در جلگههای جنوب روسیه و شمال قفقاز بر خود اطلاق میکردند و «اَیرَن» که نام یکی از دو گویش عمده زبان اوستی امروزی است، بازتاب یافته است.[۶۵]
هخامنشیان
کتیبههای هخامنشی به سه شکل مختلف از اَریَهَ نام بردهاند: نخست، به عنوان زبان نسخه پارسی باستان کتیبه داریوش در بیستون، دوم به عنوان نسبنامه داریوش در نقش رستم و شوش و سوم برای تعریف اهورامزدا در نسخه عیلامی بیستون.[۶۶]
در حالت اول، به احتمال زیاد داریوش میگوید که او نسخه دیگری را به زبان اَریَهَ arya داشته است: «این متن که نوشتهام به آریایی نوشته شده بود.» که در آن aryā مطابق با har-ri-ya-ma نسخه عیلامی است.[۶۷]
در حالت دوم، داریوش و خشایارشا پس از آنکه هر دو خود را یک هخامنشی، یک پارسی پسر پارسی معرفی میکنند، اظهار میدارند که آریایی تخمه آریایی هستند.[۶۸]
در حالت سوم، در متن عیلامی مطابق با بند چهارم متن فارسی باستان، اهورامزدا چنین معرفی میشود: (na-ap har- ri-ya-na-um) «خدای آریاییها».[۶۹]
داریوش واژه «آریایی» را برای خود به عنوان درجهای از طبقهٔ اجتماعی به کار میبرد: «من (...)، پسر ویشتاسپه هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی، از تبار آریایی هستم». پس حوزه معانی این واژه از حوزه «پارس» پا فراتر میگذارد و در نتیجه باید اقوام دیگر مثل ما را نیز شامل شود. روایت عیلامی کتیبه بیستون اهورامزدا را «خدای آریاییها» مینامد. سرانجام در بند ۷۰ همان کتیبه واژه ariyā را برای زبان پارسی باستان به کار میبرد، بدون آنکه آن را از دیگر زبانهای ایرانی متمایز کند.[۷۰]
گلنبشتههای بابلی
برخی اسناد بابلی عهد هخامنشی به اصطلاح ar-ú-ma-a-a اشاره میکنند. این نام بومی اشاره به ساکنان کشور آریا یا آریه (پارسی باستان harāiva، اوستایی harōiva، ایلامی harrima، کتیبه بابلی هخامنشی a-ri-e-mu، یونانی areia) است. نویسندگان یونانی آنها را آریهای یا آریویی میخواندند. هریئوه در شرق پارت، در منطقه هرات افغانستان، زمانی از شهربهای هخامنشیان بود. هرودوت میگوید آریهایها مسلح به شمشیر ماد ی بودند و جامه بلخی میپوشیدند. وی میافزاید آریهایها، پارتیها، خوارزمیها و سغدیها تشکیل دهنده شانزدهمین شهرب امپراطوری پارس بودند. آریهایها در نقوش برجسته تخت جمشید با شمشیر مادی تصویر شدهاند.[۷۱]
ساسانیان
آنچه از بررسی مدارک تاریخی و باستانشناسی ایران به دست می آید، این است که عنوان پادشاهان ساسانی و نام کشور و قلمرو فرمانروایی ایشان با القاب و نام های پیشینی تفاوت داد. شاهنشاه واژه جدیدی است که پیش از آن هیچ سابقه ای میان پارتیان نداشته است. واژه ایران، آریان و آریانوس در کتیبه های ساسانی و القاب و نام های اشخصا مانند ایراندخت، ایران گشسب، ایران خرد و نام سمت های اداری مانند ایران سپهبد، برای اولین بار در زمان ساسانیان دیده می شود. کاربرد گسترده نام ایران در القاب مختلف اداری حکومت جدید و تشکیلات آن از همان ابتدای بنیانگذاری سلسله ساسانی پدیده ای ویژه است. در کتیبه های شاهان ساسانی پس از عنوان ایران و انیران (یعنی ایران و غیرایران) دیده می شود. این واژه ها در برابر واژه های آریایی و غیرآریایی است، که در متون هخامنشی به چشم می خورد. [۷۲]
پژوهشهای باستان شناسی
با مطالعه بازمانده استخوانها و بررسی جمجمههای اقوام مهاجر، آنان را دارای جمجمه گرد یا قصیرالرأس دانستهاند. نمونههایی از این نوع جمجمهها در تپه سیلک کاشان دوران «الف» و «ب» و گوی تپه، دوران «د» مربوط به هزاره دوم پ. م در نزدیکی دریاچهٔ ارومیه و شاه تپه در ۱۳ کیلومتری غرب گرگان یافت شده است. اقوام بومی دارای جمجمههای مستطیل الرأس بودند که در هزاره چهارم و سوم پ. م و حتی در اواخر هزاره دوم در ایران در اکثریت بودند، تا اینکه در هزاره اول پ. م صاحبهای جمجمههای قصیرالرأس جایگزین آنها شدند.[۷۳]
خاستگاه
بسیاری از باستان شناسان شوروی سابق بر این عقیدهاند که خاستگاه هندوایرانیها (آریاییها)، وابسته به فرهنگ آندرنو، واقع در شرق دریای خزر و پیرامون دریاچهٔ آرال بوده است، اما هنوز به طور یقین نمیتوان این فرضیه را پذیرفت.[۷۴]
انگیزههای مهاجرت
با حفاریهایی که در نیمه دوم سدهٔ ۲۰ م در ایران، افغانستان و پاکستان صورت گرفته، به نظر میرسد که تمدن پیچیدهای از عصر مفرغ در جنوب آسیای مرکزی وجود داشته است. بررسی آثار تپههای باستانی این مناطق و مقایسه آنها با یکدیگر، حاکی از یک حوزه فرهنگی گسترده است. مقایسه آثار متعلق به بوم تپه در درهٔ شمالی اترک، مربوط به دوران پایانی مرحله عصر نوسنگی، عصر مفرغ و عصر آهن در شمال استان خراسان با آثار جنوب ترکمنستان، دشت دره گز ایران، در جنوب قره تپه و تپهٔ نمازگاه در حدود ۶ کیلومتری غرب دهکده کاهکا، در دامنه کُپت داغ، آثار جنوب شرقی دریایی خزر، منطقهٔ ترکمن صحرا و تپه سیلک با تپه حصار که تمدن اخیر از دوران نوسنگی در تمامی ناحیه کوهستانی تاجیکستان جنوبی پراکنده بود، ارتباط فرهنگی این مناطق را به وضوح آشکار میسازد. تجارت در خلال هزاره ۳ پ. م نیز وسیله مهمی در ایجاد ارتباط فرهنگی خاور نزدیک و جنوب آسیا و منطقهٔ بینالنهرین به شمار می رفته است. در اوایل هزاره ۲ پ. م این ارتباطات گسسته شد و در پی آن یک سلسله مهاجرتها و تغییرات کلی فرهنگی پدید آمد.[۷۵]
برای آغاز این مهاجرتها، انگیزههای بسیاری چون افزایش جمعیت، تهاجم اقوام بدوی، تغییرات اقلیمی، زیست محیطی و تغییر مسیرهای تجارتی یاد شده است. از سوی دیگر به گفته بیسبون، انگیزه مهاجرت و کاهش جمعیت منطقه را باید در میان عوامل اجتماعی جستجو کرد که یانگ نیز آن را میپذیرد. نظریهٔ هلوپینا این است که با افزایش جمعیت و تراکم آن در محوطه شبیه به زیست گاههای شهرنشینی آغازین چون تپه نمازگاه با فرهنگ دامداری و کشاورزی، آلتین تپه و الغ تپه و ناکارآمدی سازمانهای موجود در خودگردانی جامعه، برخوردهایی را میان ساکنان آنها موجب گردید. بدین سان، بخشی کوچکی از جمعیت ساکن در منطقه باقی ماند و بسیاری دیگر به سرزمینهای تازه هجوم آوردند.[۷۶]
سفال خاکستری رنگ
این نوع سفالها متمایل به سیاه هستند. ظروف که بیشتر با چرخ کوزهگری ساخته شده، جلای خاصلی دارند و در ساخت آنها از اسلوب و روش پیشرفتهای در کورهها و میزان حرارت بهره جستهاند. یانگ در ۱۹۶۳، ۱۹۶۵، ۱۹۶۷ م درباره سفال خاکستری ایران این نوع سفال را به دو دسته عمده شرقی و غربی تقسیم کرد و احتمال داد که سفال خاکستری جدید عصر آهن I در غرب ایران و دره سلدوز از سفالهای خاکستری رنگ عصر برنز قدیم تپه حصار و گرگان، شامل تورنگ تپه و شاه تپه منشأ گرفته باشد. به گمان وی این اقتباس میتواند نشان دهند حرکت واقعی مردم از شرق به غرب در عرض شمال فلات ایران به سبب از میان رفتن زیستگاههای آنها در دشت گرگان و سقوط نمازگاه V در ترکستان باشد. دایسون، حفار تپه حسنلو در ۸۵ کیلومتری جنوب ارومیه، با توجه به ارتباط معماری دور V , IV و پیوستگی این دو سبک معماری با یکدیگر اعلام داشت که میان این سنت و معماری عصر برنز قدیم شمال شرقی-غربی ایران به ویژه تپه حصار ارتباطی وجود ندارد و بدین سان ارتباط شرقی-غربی یعنی شمال شرقی ایران و عصر آهن غرب ایران را مردود دانست.[۷۷]
به هر روی در آغاز هزاره ۲ پ. م، در بینالنهرین و غرب ایران، فرهنگ سفال منقوش با تغییرات بومی به پیشرفت خود ادامه داد. فرهنگهای تپه گودین III، تپه حسنلو VI و دین خوان تپه IV به این دوره در غرب ایران نسبت داده شدهاند، اما در نیمه دوم هزاره پ. م، احتمالاً نخست به کندی و سپس با شتاب بیشتر، فرهنگ سفال خاکستری و خاکستری متمایل به سیاه سراسر غرب و شمال شرقی ایران را فرا گرفت. باستان شناسان پیدایش یک فرهنگ تازه بزرگ و احتمالاً ورود مردم جدیدی به داخل فلات ایران و ناحیه زاگرس را منتفی ندانستهاند. با آنکه محل کشف سفال خاکستری رنگ، کوهستانها دانسته شده و تا به حال نیز از گورستانهای قیطریه، پشند و چندار در اطراف تهران و نیز اخیراً در پیشوای ورامین این آثار یافت شده است. با کاوشهای تازه و منطقه پشاپویه، در محل احداث فرودگاه بینالمللی جنوب تهران، سفالینههای خاکستری در کنار آثار معماری همان دوره به دست آمده است. از این رو با این حفاریهای جدید، آرای برخی از باستان شناسان که مردم دارای فرهنگ سفال خاکستری را از مردم کوچ نشین و دامدار و ظاهراً بدون آشنایی به معماری قلمداد می کردهاند، مورد تردید قرار گرفته است.[۷۸]
سنت خاکسپاری
پیش از گسترش فرهنگ سفال خاکستری، مردهها ار در زیر کف محلهای مسکونی دفن میکردند. در سیلک الف، جنازه به صورت جمع شده (جنینی شکل) در کف اتاق و همراه با لوازم آرایش مانند آیینههای مسی و جواهرات به خاک سپرده میشد. طی هزاره دوم و اول پ. م دگرگونی قابل توجهی در محوطه باستانی ایران رخ داد که به نوبه خود حاکی از حضور قومی جدید به جای قوم کهن است.[۷۹]
این دگرگونی را میتوان در سیلک ب مشاهده کرد، شکل گورها با توجه به تنوع نژادی اقوام مهاجر و تدریجی بودن مهاجرت متفاوت است. گورها شامل حفرهای بیضی شکل بوده که در زمین ایجاد میکردند. جدار برخی از آنها، همچون گورهایی که در لرستان کشف شده، از سنگ و در حسنلو از سنگ و خشت بود. مرده بر پهلوی راست یا چپ و گاه به صورت جمع شده (جنینی شکل) دفن میشد. به نظر میرسد که صورت مرده، به سمت تابش آفتاب برگردانیده شده است. محتویات گورها را زینت آلات، اسلحه، سپر، پیکانی که از جنس مفرغ و آهن ساخته میشد و ظروفی برای غذای مرده به رنگهای مختلف یا یک رنگ (خاکستری - سیاه، قرمز یا خرمایی کم رنگ) تشکیل میداد. روی گور را با کنده و شاخههای درختان می پوشانیدند و بر روی آن تودهای از خاک میانباشتند؛ و با الواح سنگی یا گلی پخته و به صورت شیروانی میساختند. نمونههایی از این نوع قبرها را میتوان در گورستان قیطریه تهران مشاهده کرد. از دیگر انواع گورها میتوان از نوع «گورگانی» یاد کرد. در این گورها بقایای جسد انسان و اسکلتهای اسب و لوازم مربوط به آن در کنار هم کشف شده است.[۸۰]
گورهایی از این قبیل در آسیای میانه و گورستان چنگیزخان و اویگارک، در دلتای سیحون و محوطهٔ باستانی تیان شان مرکزی و پالمیر و در تپه حسنلو یافت شده است که به نظر میرسد مربوط به سکاها و کیمریها باشد.[۸۱]
مسیرهای مهاجرت
با توجه به مدارک باستان شناسی به نظر میرسد که نخست هندواروپاییها به دو دسته تقسیم و رهسپار غرب و جنوب شرقی شدند. گروههایی که به سوی غرب رفتند، قبایل اروپایی نام گرفتند و گروههایی که در جهت جنوب شرقی حرکت کردند، هندوایرانی آغازین خوانده شدند.[۸۲]
دستهای از همین گروه شرقی از بلخ به سوی غرب و نواحی شمالی ایران و جنوب دریای خزر نفوذ کردند و در همین زمان دولتهای گوتی، لولویی، کاسی و نیز هوری، منطقه غرب را در فرمانروایی داشتند.[۸۳]
در تپه حصار دامغان (هزاره ۳پ. م) سنت سفالگری بدون هیچ تغییری ادامه داشت. اما در زیستگاههای جدید از مقدار ظروف گلی سابق کاسته شده و جای آن را ظروف سیاه رنگ یا خاکستری رنگ متمایل به سیاه گرفت. در تهاجم به سیلک الف در پایان عهد سوم نیز که باعث متروک شدن آن گردید، سفال منقوش منسوخ و سفال قرمز و خاکستری جایگزین آن شد. به گفته حفار سیلک، این فرهنگ بر سیلک تحمیل شده و با توجه به شباهتی که این ظروف با ظروف پیداشده در شوش مربوط به اواخر قرن ۴ پ. م دارد، شناخت این اقلام را با کندوکاو در آثار به دست آمده از تپه سیلک ب میسر میداند.[۸۴]
بر اثر مهاجرتهایی که در هزاره پ. م صورت گرفت، دگرگونیهای بسیاری در ایران پدید آمد که بعدها به تشکیل امپراطوریهای بزرگی منجر شد. حرکت اقوام هند و ایرانی همزمان با واقعه مهم، یعنی به کارگیری روزافزون آهن و استفاده از اسب تندرو بوده است.[۸۵]
مهاجرتهای این دوره را به دو دسته شرقی و غربی تقسیم میکنند:
- دسته شرقی که با گذشتن از رودخانه سیحون و جیحون به سمت جنوب حرکت کردند و با پشت سر گذاشتن باختر از کوههای هندوکش گذشتند و احتمالاً در نواحی شرقی و فلات ایران ساکن شدند.
- دسته غربی نیز از طریق کوههای قفقاز وارد فلات ایران شدند و در شمال غرب و نواحی مرکزی آن سکنا گزیدند. از مادها و پارسها اولین بار در اسناد آشوری مربوط به شلمنصر سوم و در ۸۴۶ پ. م با عنوان پَرسوا و مَدَی نام برده میشود و این هنگام در جنوب دولت عیلام در بینالنهرین دولت آَشور و در حوالی دریاچهٔ وان دولت اورارتو وجود داشت که به نوبه خود مانع هرگونه پیشرفت این اقوام تازه رسیده به سمت غرب میشد. به دنبال استقرار دسته غربی، اقوام سگرتی در ناحیه شرقی تر تا نزدیک تبریز امروزی، قوم پَرثًو در اطراف دربندهای خزر و قوم هَریَیو در جنوب خراسان در ناحیهٔ هرات مستقر شدند.[۸۶]
مادها
در اسناد آشوری و لشگرکشیهای تیگلت پیلسر سوم (حک ۷۲۷-۷۴۵ پ. م) از کشور مادهای نیرومد که تا کوه بیکنی (دماوند) ادامه داشت، یاد میشود. مادها در جنوب شرقی دریاچه ارومیه تا نزدیکی همدان مستقر شدند. آثار مادها را میتوان به طور مثال در تپههای باستانی گوناگون بررسی کرد: گودین تپه، در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی کنگاور، باباجان تپه پشتکوه لرستان در لایههای مربوط به سده ۸ پ. م، نوشیجان تپه در نزدیکی مراغه، زریوه کردستان که سفالهای آن با دوره آهن ۳ رد جنوب ایران، به خصوص زندان سلیمان در نیمه اول سده ۷ پ. م ارتباط دارند و همچنین تپههای هگمتانه همدان و سیلک ب کاشان. افزون بر این، گوردخمههای صخرهای فقرگاه در جنوب دریاچهٔ ارومیه، دکان داوود نزدیک سرپل ذهاب و قیزقاپان که منسوب به اقوام مادی است. از نظر مراسم آیینی سنت خاک سپاری حائز اهمیت است.[۸۷]
پارسها
معروف ترین وبزرگترین قوم آریایی که به خاطر فتوحات وکوروش بزرگ معروف هستند همچنین اکثریت جمعیت ایران کنونی را نیز این قوم تشکیل میدهد اینها در بخش غربی دریاچهٔ ارومیه اسکان یافتند. اگرچه درباره چگونگی و مسیر حرکت پارسیان از غرب دریاچهٔ ارومیه تا سرزمین فارس فعلی مباحثات بسیاری وجود دارد، اما شواهد بی شمار درباره مهاجرت پارسیان از حدود دریاچه ارومیه به فارس امکان این ادعا را فراهم میسازد.[۸۸]
به گفتهٔ گیرشمن اقامت پارسیان در غرب دریاچه ارومیه دیری نپایید و مهاجرت آنان بر اثر فشار آشوریها یا اورارتوییها صورت گرفته است. در هر صورتی پارسها به هر طریقی که به ناحیه فارس وارد شده باشند، با مردم سرزمینهای مسکون در مسیر حرکت خود مواجه بودند و در طی این مسیر فرهنگ و قومیت آنها با بومیان این مناطق درهم آمیخت. کاوشهای باستان شناسی مسجد سلیمان (مربوط به ۵۰۰ پ. م) و ایجاد دهکدههای پارسی در اطراف شوش با یک قرن قدمت بیشتر حاکی از اختلاط فرهنگی این اقوام و مسیر مهاجرت است.[۸۹]
یانگ با توجه به مدارک موجود فرضیه سوم پَرسواَش یا ۳ گروه پارسیان را ارائه میدهد. گروه اول در شمال غربی، گروه دوم در ایلام و آخرین گروه در فارس میزیستند؛ و استراناخ با توجه به شواد و مدارک باستان شناسی پَرسواَ و پَرسوا را نامهای دیگری برای ایالت قدیمی ایلام یعنی انشانف تپیه ملیان امروزی در ۱۶ کیلومتری مرودشت دانسته است. به نظر میرسد که اسکیتیها دیرتر از دیگر گروههای نام برده ایرانی به منطقه زاگرس و غرب ایران وارد شده باشند. نفوذ سکاها در ناحیه شمال غربی و زاگرس باعث اختلالاتی در نظم سیاسی فرمانروایان آشوری شد. به هر روی، منابع آشوری جهات اصلی مهاجرت آریاییها به ناحیه غربی ایران را از جهت شرق به غرب ذکر کردهاند که احتمالاً تاریخ آن در اواخر هزاره دوم پ. م بوده است.[۹۰]
زبانشناسی در مقابل نژادشناسی
این واقعیت که مفاهیم «آریایی» (به عنوان صفت) و «آریاییها» (به عنوان اسم خاص) در ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی عملاً مترادف با «غیریهودی» و «غیریهودیها» مورد استفاده قرار میگرفت، با توجه به قتلعام یهودیان، قطعاً استفاده بی ملاحظه و سرسری از این واژهها را در مناطق آلمانی زبان در آینده دور و نزدیک بدنام و با مشکل روبرو کرد. حال آنکه این واژهها، تا زمانی که نازیها موجب بدنامی آنها نشده بودند، تاریخچهای طولانی از تحول معانی را پشت سر داشتند که وجه مشخص آن از سویی تحولی چند مرحلهای در جهت موارد کاربردی روزافزون گستردهتر و متنوع تر آنها بود و از سوی دیگر و همزمان با آن موجب عامیانه تر شدن فزاینده معانی و کاسته شدن روزافزون دقت و بار علمی معانی آنها شد.[۹۱]
سرآغاز این روند، ورود مفهوم یا واژه هندی اَریه یا واژه ایرانی آریا به زبان هندواروپایی بود که به زودی برای نامگذاری زبانهای خویشاوند در مناطق هندواروپایی مورد استفاده قرار گرفت.[۹۲] اما آبراهام ه. آنکتیل دوپرون فرانسوی که گویا نخستین بار این واژه را به کار برده بود، منظورش از آن صرفاً مشخص کردن اقوام بود:
این نویسنده (هرودوت) به دو قوم موسوم به «آریها» یا «آرینها» اشاره میکند، اولی ... قوم همسایهٔ سُغدیان بوده است و در مورد دومی مینویسد: «سابقاً مادها را به طور کلی با نام «آرینها» یا «آریها» میشناختند». هرودوت از سویی به ما میآموزد که در روزگاران کهن به مادها، آرینها، یعنی اقوام ایرانی، می گفتهاند؛ و از سویی دیگر دیودوروس سیسیلی مینویسد زرتشت مرید ایزد نیکی، قانون گذار آریاییها بوده است. پس چگونه میتوانیم از این ویژگیها نپذیریم که این زرتشت همان زرتشت مردی اورمزد (اهورامزدا) و قانون گذار مادها و مردم ایران (آریایی :یونانی آریانویی: آریانها، یا آریها) بوده است.[۹۳]
یوهان فردریش کلویکر مقالهٔ آکتیل دوپرون را به آلمانی ترجمه کرد و بدین ترتیب برای نخستین بار، واژه «آریاییها» به ادبیات مناطق آلمانی زبان راه یافت. آرنولت هرمان لودویگ ههرن نیز از واژه «آریاییها» به عنوان مفهومی در جهت مشخص کردن یک قوم استفاده کرده است. یوهان گونلیپ روده نیز با استناد به سه مولف بالا این مفهوم را به همین معنا به کار برده است؛ و بالاخره اینکه فردریش کرویتزر نیز این واژه استفاده کرد.[۹۴]
این واژه از طریق فردریش فون اشلگ دستخوش اولین و در عین حال تعیین کننده ترین گسترش معنا شد، زیرا وی به دلایل زبان شناختی نظریه خویشاوندی اقوام ژرمنی با ایرانیان را مطرح کرد:
اما برای نام آریاییها خویشاوند دیگری نیز وجود دارد که بیش از همه به خود ما مربوط میشود. چون این همان ریشه هند ari است که بی شک با ژرمنیها زنده و شناختنی است... تعجب نکنید اگر اضافه کنم که این نظریه از مدتها پیش برای من به یک حدس تاریخی تبدیل شده که در تائید آن شواهد بسیاری یافتهام. شواهدی که نشان میدهند نیاکان ژرمنی ما زمانی که هنوز در آسیا میزیستند، در آنجا عمدتاً با نام آریایی شناخته میشدند ... که در صورت آن افسانه و باور باستانی که آلمانیها یا به عبارت دیگر اقوام ژرمن و گُت را خویشاوند پارسیان و ایرانیان میداند، یکباره صورت دیگری به خود میگیرد و سرنخ و مبنای تاریخی معینی کسب میکند.[۹۵]
کریستین لاسن استاد سوئدی رشته هندی شناسی دانشگاه بن، از اشلگل نیز پا فراتر گزارد. از سویی پیشنهاد کرد برای نامیدن اعضای خانواده زبانهایی که امروزه غالباً «هندواروپایی» یا «هندوژرمنی» نامیده میشوند، از صفت «آریایی» استفاده شود، و از سوی دیگر معتقد بود که واژه «آریاییها» را که مشخص کننده قوم (آریایی) است، باید به مجموعه «قوم آغازین» تسری داد:
دانشمندان برای این زبانها نامهای گوناگون ابداع کردهاند که همگی یا مانند «یافتیک» و «قفقازی» غیرتاریخی هستند و یا مثل «هندوژرمنی» تلفظ آنها به دلیل ترکیبی بودن دشوار است... از آنجا که نام مشترک قومی که از یک مرکز واحد تا مسافتهای غیرقابل تصور در سراسر جهان چنان گسترش یافته که شاخههای زبان آن امروزه تقریباً تمام اروپا را به طور کامل پوشانده، در آمریکا زبان فرمانروایان را از آن خود کرده و در میهن اصلی اش آسیا نیز هنوز بخشی از زیباترین سرزمینها را در اختیار دارد و حتی در استرالیا و آفریقا هم ریشه دوانده است و جهانگشاییهای جدیدی را نیز مژده میدهد... از آنجا که این نام اکنون دیگر یافت نشدنی و غیرقابل اثبات است، من پیشنهاد میکنم برای نامیدن آن همان اسمی انتخاب کنیم که توسط تیرهها و طوایف زیادی از این قوم به راستی به کار رفته و مورد استفاده قرار گرفته بود. هندیان و ایرانیان باستان خود را به همین نام، یعنی آریایی میشناختند، نامی که در میان آلمانیهای جنگاور نیز همچون بالیدنی و افتخارآمیز مطرح بوده است.[۹۶]
دانش زبان شناختی در ادامه نتوانست روی یک قاعده زبانی مشترک به توافق برسد. در حالی که برداشت چند نفری (مانند لاسن که از آغاز این نظر را داشت) از این مفهوم، زبان تمام اعضای خانواده زبانهای هندوژرمنی بود، عدهای دیگر آن را مفهم هندوایرانی و نیز گروهی دیگر آن را فقط مترادف مفهوم ایرانی تلقی کردند. خود لاسن هم بعدها از کاربرد صفت آریایی به معنای جامع عقب نشینی کرد و از آن پس عموماً از مفهوم هندوژرمنی استفاده میکرد. اما تاثیر اندیشههای اولیه او به دو معنا همچنان ادامه یافت: «ریشه لغوی آریا را در بسیاری از واژهها و نامهایی که طنینی مشابه دارند کشف و اثبات کنند.» و ثانیاً در قالب اعتقاد به فرضیه وجود یک «قوم آغازین» آریایی یا هندوژرمنی با فرهنگی در سطح بالا و مشخصات ویژه ظاهری و شخصیتی.[۹۷]
پس به زودی اقوام دارای زبان آریایی یا هندوژرمنی در فرهنگ علم زبانشناسی آن سالها به عنوان نژاد معرفی شدند. هر چند لازم است ذکر شود که این رویداد بیشتر مربوط به کشورهای غیرآلمانی بود. پنداشتهای این گونه پژوهندگان از بهشت باستانی آریایی و فضایل شاخصی که آریاییها را تا امروز از دیگران متمایز میسازد، به ایجاد نوعی اسطوره آریایی انجامید که شالودهای شد برای نظریههای بعدی و به دیگران امکان داد آن را گسترش دهند اما پس از آنکه انبوهی از پریشان ترین انواع نظریههای نژادشناختی معیارهای متمایزکنندهای را که در اصل ریشه در زبانشناسی داشتند، از دیدگان زیستشناسی نژادی تحت شعاع قرار دادند و آنها را نیز تیره و پریشان کردند.[۹۸] پژوهندگانی از قبیل موللر وظیفه خود دانستند علیه این گرایش به پا خیزند. موللر در یک سخنرانی در دانشگاه استراسبورگ چنین گفت:
(بسیاری) این واقعیت را به سادگی فراموش میکنند که اگر ما درباره خانواده آریاییها یا سامیها سخن میگوییم، معیار تمایز و تقسیم بندی ما صرفاً زبانشناختی است. وجود زبانهای سامی و آریایی امری مسلم است. اما غیر علمی است اگر ... از نژاد آریایی، خون آریایی یا جمجمه آریایی سخن بگوییم و سپس بکوشیم تا بر مبنای معیارهای زبان شناختی، تقسیم بندیهای نژادشناسانه انجام دهیم... هر چه در تفاوت و تفکیک این دو رشته یعنی زبانشناسی و نژادشناسی، بگوییم کم گفتهایم... هنگامی که این دو رشته متفاوت تقسیم بندی اقوام و زبانها را مستقلاً و جدا از هم به سرانجام رساندند (تازه آنگاه) وقت آن است که نتایج با هم سنجیده شوند. اما حتی در آن زمان هم نمیتوان از یک زبان دولِکوسفال سخن گفت، همان طور که سخن گفتن از یک جمجمه آریایی نیز بی معنا است.[۹۹]
در آن سالها در محافل علمی زبانشناسی آلمان استفاده از واژه «آریایی» به معنای اعم (یعنی مترادف با واژه «هندوژرمنی») تقریباً به طور کل از مد افتاد بود و نیز استفاده از مفهوم نژاد آریایی بر اساس معیارهای پژوهشهای انسان شناختی آن سالها هم با مخالفت روبرو بود. اما کاربرد واژه آریایی به مفهوم «هندوایرانی» آن همچنان رواج داشت؛ ولی با توجه به محبوبیت استفاده از این واژه غالباً تذکر با پانویسی به آن میافزودند تا نشان دهند واژه مورد نظر فقط به این معنای خاص برای مصارف علمی قابل قبول است. در دوران ناسیونال سیوسیالیسم، هنگامی که واژه آریایی نه تنها به مفهوم آلمانی یا دارای خون آلمانی، بلکه حتی به مفهوم غیر یهودی رواج و محبوبیت یافت.[۱۰۰] مثلاً زیگرت نوشت:
البته اصلاً معلوم نیست که آیا هنوز میتوان اصطلاح آریایی به مفهوم خون آلمانی و نژادهای خویشاوندی را کنار گذاشت و منسوخ کرد یا نه ... بنابراین لزوم اینکه پژوهشگران علوم دقیق در پژوهشهای خود به استثنای واژه ترکیبی و روشن هندواروپایی و نیز معادل قرار دادن دو مفهوم آریایی و هندوایرانی به طور کلی از کاربرد واژه آرایی چشم بپوشند، بسیار اهمیت دارد.[۱۰۱]
اما در مورد آموزگار زیگرت یعنی ووست چنین مینماید که او بر خلاف آنچه در ظاهر وانمود میکرد از تعبیر غلطی که توسط بخشی از افکار و رسانههای جمعی ناسیونال سوسیالیستی از مفهوم آریایی نشر و تبلیغ میشد، چندان هم ناراضی و نگران نبود. نامگذاری یکی از سمینارها به اسم «سمینار فرهنگشناسی و زبانشناسی آریایی» (و نه سمینار درباره فرهنگ و زبان هندوایرانی یا مشابه آن) به خوبی نشان میدهد که تصورات و معنای نادرست اما مثبتی که در آن سالها هنگام شنیدن و خواندن واژه آریایی در ذهن تداعی میشد، شایسته و مطلوب تلقی میگردد.[۱۰۲] این امر در مورد نحوه استفاده ووست از مفهوم آریایی و آریاییها نیز صدق میکند. او از سویی بر تفکیک و تمایز دقیق میان دو واژه آریایی و هندوژرمنی تاکید میورزد:
قبل از هر چیز باید قویاً و قاطعانه مشخص کرد که به هیچ وجه نمیتوان واژه آریایی را با واژه هندوژرمنی برابر دانست، یعنی به عبارت دیگر نمیتوان مجموعه اقوامی را که به زبانهای هندوژرمنی تکلم میکنند و قشرها فرهنگساز اجتماع آنها عمدتاً به نژاد شمالی تعلق دارند، به این اسم نامید.[۱۰۳]
اما از سوی دیگر به همانندیهای میان آریاییها و آلمانیها در شیوه تفکر، در احساس و عمل پای میفشرد و به روابط خویشاوندی موروثی میان آلمانیها و آریاییها اشاره میکرد. این اظهارات، صرف نظر از درستی یا نادرستی شان، از یک سو نشان میدهند که برای روست مفهوم هندوژرمنی (و نیز آریایی) به عنوان موضوعی ذاتی و شخصیتی، به یک واژه دارای بار معنایی و موضع فکری و ایدئولوژیک، دقیقاً همانند واژه نژاد تبدیل شده بود و از سوی دیگر نمایانگر آن است که از دید او این دو صفت «آریایی» و «آلمانی» گرچه دو مفهوم یکسان نیستند، اما به هر حال پیوند و نزدیکی شان مهمتر از جداسازی و تفکیک دقیق واژه شناختی میان آنهاست.[۱۰۴]
اگر به ادبیات تاریخ باستان نگاردی در فاصله میان سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۹۰۰ نگاهی بیندازیم، در برخورد با این مفاهیم همان مشکلاتی را مشاهده میکنیم که دانش زبانشناسی آن دوره نیز با آنها روبرو بود: به عنوان مثال، کارلفون بونزن (۱۸۵۷) و منتقد و مفسر آثار او یعنی آلفردفون اشمیت (۱۸۵۸) به رغم اختلاف نظر در بسیاری از موضوعات و با وجود نتیجهگیریهای تاریخی ای که امروزه به نظر ما عجیب و غریب میرسند، هر دوی آنها این دو واژه را به معنای هندوایرانی و هندوایرانیان به کار بردهاند. همین نکته در مورد مارکس دونکر هگلی مسلک نیز صدق میکند(۱۸۷۵-۱۸۷۷) دونکر پژوهش مفصل خود درباره هندیها و ایرانیان (شرقی) را با عنوان «آریاییهای ساحل سند و گنگ» و «آریاییهای ایران خاوری» معرفی کرده است. ضمن اینکه برای نامیدن اقوام و مللی که دارای زبان خویشاوند مورد بحث در اینجا بودهاند، از واژه هندواروپایی استفاده کرده است.[۱۰۵]
ارنست کورتیوس بر خلاف پژوهندگان نامبرده، در نوشتههای عمومی و مقدماتی خود درباره تاریخ یونان چنین نوشته است:
بدین سان دانش زبانشناسی قادر به تکمیل قدیمی ترین دورههای زندگی بشر است و میتواند چنان تبارنامه از اقوام و ملل تدوین کند که در سایر روایات هیچ اثری از آن باقی نمانده است.[۱۰۶]
زبان یونانی هم از این طریق یکی از زبانهای خویشاوند هندوژرمنی و قوم یونانی به عنوان شاخهای از آن قوم آغازین کهن شناخته شده، که زمانی در فلات آسیا اسکان داشته و نیای باستانی هندیان، ایرانیان،سلتها، یونانیان، ایتالیها، ژرمنها، لِتها و اسلاوها بوده است.[۱۰۷]
البته این استفاده گسترده از واژه آریایی به نظر من یک استثنا است، چون در تمام دیگر نوشتههای پژوهشی مربوط به تاریخ ایران که به ترتیب تقدم و تاخر تاریخی مرتب نوشتههای پژوهشی مربوط به تاریخ ایران که به ترتیب تقدم و تاخر تاریخی مرتب شدهاند و در اختیار من قرار دارند، «آریایی» به اقوامی اطلاق میشوند که در دورهای خاص از هزاره دوم/اول پیش از میلاد به هند و ایران سرازیر شدهاند (و امروزه با عنوان «هندوایرانی» یا «ایرانی» شناخته میشوند)؛ ولی البته اگر منظور تمام اقوامی باشد که از نظر زبان خویشاوند هستند، در این صورت از عناوین «هندوژرمنی» یا «هندواروپایی» استفاده میشود. پژوهندگان زیر از جمله کسانی هستند که از این قاعده پیروی کردهاند: بیلربک، یوستی، پراشک، ادوئارت مایر، زولتائو.[۱۰۸]
پانویس
- Schmitt، ARYANS، 684-687.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- CHRONOLOGY OF IRANIAN HISTORY PART 1 iranicaonline.org
- دانشنامه ایرانیکا، سرواژه آریاییها
- Gnoli, G. “AVESTAN GEOGRAPHY”. In Encyclopædia Iranica. vol. III. New York: Bibliotheca Persica Press, 1989. Retrieved ۲/۱/۲۰۱۳.
- Bailey، ARYA، 681-683.
- نیولی، آرمان ایران، ۶۲.
- رضایی باغبیدی، آریایی، زبانها، 631-635.
- http://faryadobiseda.persiangig.com/aryans&bbc/farda/majorityrights/egi.htm
- مالاندرا، مقدمهای بر دین ایران باستان، 250.
- مالاندرا، مقدمهای بر دین ایران باستان، 250.
- MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536.
- MacKenzie، ĒRĀN-WĒZ، 536.
- رضایی باغبیدی، تاریخ زبانهای ایرانی، 9.
- مالاندرا، مقدمهای بر دین ایران باستان، 250.
- رضایی باغبیدی، تاریخ زبانهای ایرانی، 9-10.
- مالاندرا، مقدمهای بر دین ایران باستان، 250.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- مالاندرا، مقدمهای بر دین ایران باستان، 285.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- Abaev و Bailey، ALANS، 801-803.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.
- نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
- نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
- نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
- نیولی، آرمان ایران، ۴۰.
- لکوک، کتیبههای هخامنشی، 27.
- داندامایف، ایرانیان در بابل هخامنشی، 187.
- سرفراز، علی اکبر، چایچی امیرخیز، احمد و سعیدی، محمدرضا، 1393، شهر باستانی بیشاپور، تهران، انتشارات سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی)، صص 54-55، شابک: 978-600-02-0045-9
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- نیستانی، آریایی، مدارک و شواهد، ۶۲۷-۶۳۱.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۱.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۱-۲۲۲.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۲-۲۲۳.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۳-۲۲۴.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۴-۲۲۵.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۵.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 225-226.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 226-227.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 227.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 227.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 227-228.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 228.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: 228-۲۲۹.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.
- ویزههوفر، مفاهیم «آریاییها» و «آریایی»، ۵: ۲۲۹.
منابع
- بیانی، شیرین. تاریخ ایران باستان (۲): از ورود آریاییها به ایران تا پایان هخامنشیان. چاپ هفتم. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۵۹-۶۹۸-۸.
- داندامایف، محمد ا. ایرانیان در بابل هخامنشی. ترجمهٔ محمود جعفری دهقی. تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۹۸۲-۹.
- دریایی، تورج. شهرستانهای ایرانشهر. ترجمهٔ شهرام جلیلیان. تهران: انتشارات توس، ۱۳۸۸. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۵-۷۰۱-۲.
- دریایی، تورج. شاهنشاهی ساسانی. ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر. تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۸۳. شابک ۸-۴۳۶-۳۱۱-۹۶۴.
- دریایی، تورج. ناگفتههای امپراتوری ساسانیان. ترجمهٔ آهنگ حقانی، محمود فاضلی بیرجندی. تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۷۳۳-۵۵-۶.
- دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ. تاریخ ماد. ترجمهٔ کریم کشاورز. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۶-۵.
- رضایی باغبیدی، حسن. تاریخ زبانهای ایرانی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۸. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۸۴-۳.
- رضایی باغبیدی، حسن. «آریایی، زبانها». در دانشنامه ایران. ج. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۶. ۶۳۱-۶۳۵. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.
- سینایی، مریم. «آریایی». در دانشنامه ایران. ج. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۶. ۶۱۹-۶۲۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.
- قائممقامی، جهانگیر. «شیر و نقش آن در معتقدات آریائی ها». بررسیهای تاریخی (تهران)، ش. ۳ (آبان ۱۳۴۵). بازبینیشده در ۱۲/۲۹/۲۰۱۳.
- لکوک، پییر. کتیبههای هخامنشی. ترجمهٔ نازیلا خلخالی. تهران: نشر فرزان روز، ۱۳۸۹. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۱۳۳-۹.
- مالاندرا، ویلیام. مقدمهای بر دین ایران باستان. ترجمهٔ خسرو قلیزاده. تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۷۳۳-۳۵-۸.
- نیستانی، جواد. «آریایی، مدارک و شواهد باستانشناسی». در دانشنامه ایران. ج. ۲. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۶. ۶۲۷-۶۳۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۵۹-۱.
- نیولی، گراردو. آرمان ایران. ترجمهٔ سید منصور سیدسجادی. تهران: موسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه، ۱۳۸۷. شابک ۹۶۴-۸۳۳۲-۲۲-۳.
- ویزههوفر، یوزف. «تاریخچه مفاهیم «آریاییها» و «آریایی» در علوم زبانشناسی». در تاریخ هخامنشی (ریشههای سنت اروپایی). ج. ۵. ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر. تهران: انتشارات توس، ۱۳۸۸. ۲۲۱-۲۴۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۵-۶۷۹-۴.
- Abaev, V. I and H. W Bailey. “ALANS”. In Encyclopædia Iranica. vol. 1. New York: Bibliotheca Persica Press, 1985. 801-803.
- Bailey, H. W. “ARYA”. In Encyclopædia Iranica. vol. 2. New York: Bibliotheca Persica Press, 1987. 681-683. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳.
- Diakonoff, I. M. “Media”. In Cambridge History of Iran. vol. 2. New York: Cambridge University Press, 1985. ISBN 9781139054935.
- Gnoli, Gherardo. “ĒR, ĒR MAZDĒSN”. In Encyclopædia Iranica. vol. 8. New York: Bibliotheca Persica Press, 1998. 533. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳.
- MacKenzie, D. N. “ĒRĀN-WĒZ”. In Encyclopædia Iranica. vol. 8. New York: Bibliotheca Persica Press, 1998a. 536. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳.
- MacKenzie, D. N. “ĒRĀN, ĒRĀNŠAHR”. In Encyclopædia Iranica. vol. 8. New York: Bibliotheca Persica Press, 1998b. 534. Retrieved ۲۸/۸/۲۰۱۳.
- Schmitt, R. “ARYANS”. In Encyclopædia Iranica. vol. 2. New York: Bibliotheca Persica Press, 1987. 684-687. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳.
- Shapur Shahbazi, A. “HAFT KEŠVAR”. In Encyclopædia Iranica. vol. 11. New York: Bibliotheca Persica Press, 2003. 519-522. Retrieved ۹/۱۱/۲۰۱۳.
- Sulimirski, T. “THE SCYTHS”. In Cambridge History of Iran. vol. 2. New York: Cambridge University Press, 1985. ISBN 9781139054935.